سلام خسته نباشید.... خواهر من حدود 8 سال پیش با یه آقایی دوست شدن و اون آقا بعد از 4 ماه زن گرفتن و خواهر من تا مرز دیونگی رسید چون واقعان دوسشون داشتن و اون اقا هم خواهرمو دوست داشت نمیدونم چی شد ک زن گرفت و انگار قبل اینکه با خواهرم دوست بشن با اون خانم دوست بودن ...... خلاصه بعد 1 سال ک خواهرم ب حالت عادی برگشت اون اقا پیداش شد و دوباره با خواهرم حرف زدن ک اره من پشیمونم من غلط کردم زن گرفتم و تا الان هم ک 8 سال میگذره با هم هستن و اون اقا زن داره و 2 تا هم بچه داره خواهرم با اینکه اون اقارو هنووووزم خیلی دوست داره بارها بهش محل نداد بهش گفت تموم کنیم جوابشو نداد ولی اون اقا تموم نکردن رابطه رو خودشو زده و حالش بد شده خواهرمم ترسیده ...بارها شده خواهرم گفته دلم برا زنش میسوزه برا بچه ها میسوزه میخوام تموم کنم ولی نمیشه خودشو میزنه گریه میکنه ...خواهرم بهش میگه این رابطه گناهه میگه گناهش گردن من تو بری من دیونه میشم چندبار حرف طلاقو زده ولی خواهرم نزاشته .....حالا مشکل اینجاست ک خواهرم میگه میدونم اگه تموم کنم خودم دیونه میشم لطمه میخورم و اینم میدونم باهاش باشم بلاخره سر خودمم میاد و گناهه نمیدونه باید چیکار کنه از من کمک خواسته بارها بهش گفتم تموم کن این ب صلاح دوتاتونه ولی اون اقا دست بردار نیست و اینکه الان خواهرمم میگه نمیدونم خودمم باید چیکار کنم ..... من از شما کمک میخوام خواهش میکنم یه راه حل جلو پای من بزارید تا ب خواهرم بگم ....با تشکر