0 امتیاز
3.2هزار بازدید
در خانواده(تشكيل،تحكيم،تعالى) توسط
با سلام. من سه ساله که ازدواج کردم و همسر و زندگیمو دوست دارم و خدارو شکر مشکلی نداریم. ولی نسبت به خانواده ی همسرم به شدت حساس شدم و در جمعشان احساس خوب و راحتی ندارم و انگار میخ نشستم. خانواده ی همسر من بر عکس خانواده ی خودم که عروس را بسیار دوست داریم وبسیار توجه میکنیم وبسیار به عروس میرسیم ولی انها برعکس هستند.
اوایل نامزدی من هیچ محبتی ازشان یادم نیست جز اینکه همش چهره ی سردشان و بی محلی شان یادمه ... خب کسی که عروس میگیره اولش ذوق میکنه توجه میکنه ولی انها اصلا کاملا عادی و بی توجه و سرد....
همسرم در حضور خانوادش به من توجه نمی کرد و می چسببد به مامانش حتی منو ول میکرد و سرشو رو شکم مامانش میذاشت.... و یا همش با بچه های خواهر و برادرش بازی میکرد... در دوران نامزدی و اوایل ازدواج همسرم به هیچ عنوان برام خرج نکرد و بعدها گفت باباش میگفته خرج زنت نکن و پولتو جمع کن...
خرید عروس هم یه خرید بسیار سبک و ارزان برای من کردن ولی در مقابل گران ترین ها را از بالاترین جای تهران از ما خواستند.... و ما هم بدون کوچکترین اعتراض خریدیم....
منظورم اینکه خانواده ی شوهرم بسبار خسیس بودن و هستن و همش مواظب اند که من چیزی نخرم ...و مدام تیکه میندازن که زنه که باید جمع کنه....
با اینکه با نامزدی چهار سال میگذره ولی من و شوهرم غیر ماه عسل یه مسافرت هم نبرده حتی یه روزه...
و هیچی نخریدم حتی هنوز مادرم فریزمو پر میکنه غیر مرغ و گوشت همه چیزو مادرم ده کیلو ده کیلو بسته بندی شده بهم میده و کلی لباس حتی جورابمو و پالتو همه چیز میخره هنوز برام....
ولی پدرشوهرم مدام تیکه میندازه که تو و شوهرت ولخرجی اید..... و هر وقت فرصت میکنه منو نصیحت میکنه با حالت شاکی که از پسر بزرگم و زنش یاد بگیر که اونا ولخرجی نمیکنن....
در صورتی که بی انصافیه عین این چهارسال که من عروس این خانوا ه شدم برادر شوهرمو زنش مدام در حال خریدن از هر چی که فکر کنید لباس گرفته تا  همه مول ظرفو ظروف چند بار چندبار اونم.... تا چند دست مبل و ......
کلا بر عکس منو شوهرم فقط در حال خرید و مسافرتن ولی پدر شوهرم قدر که نمیدونه برعکس هم میگه ....
این قدر گفته که من دیگه حساس و ناراحت میشم .
برادر شوهرم اصلا منو حساب نمیکنه و اصلا اصلا کوچکترین تحویلی نمیگیره و وقتی من باهاش بخوام حرف بزنم با اخم روشو اونور میکنه و یا جواب منو به زنش میده.... و اجازه صحبت نمیده یا پا میشه و میره...
و البته جاریم هم بدتر از شوهرش رفتار میکنه..
خانواده ی شوهرم پسر بزگشون که وضع مالیش بهتر از ماست رو فقط تحویل میگیرن و احترام به خودش و زنش میذارن و تو جمع برادرشوهرم و پدرشوهرمو و جاریم و مادزسوهرم یه جا به هم چسبیده میشینن.....
اوایل برام مهم نبود و متوجه نمیشدم ولی الان حساس شدم و ناراحت میسم...  شوهر من بچه کوچکه اس و فقط بهش دستور میدن در عوض به پسر بزرگه احترام میذارن
من حسود نیستم ولی حساس شدم... پدر شوهرم سر سفره از بین همه   فقط به جاریم و اون پسرش تعارف میکنه ....
همش منو تحقیر میکنه و تحویل نمیگیره و جوری رفتار میکنن که تو کسی نیستی انگار منو از خودشون نمیدونن فقط به شوهرم زنگ میزنن حتی دعوت هم میخوان بکنن به شوهرم میکن...
من فقط بهشون احترام میذارم و لبخند میزنم ولی الان دیگه نمیتونم و ناراحتی تو چهرم دیده میشه....
جاریم به شدت اهل رقابته و اگر من کاری کنم اون هم انجام میده که عقب نیوفته
من خیلی دختر موفقی بودم تو درس و کار و .... ولی خانواده ی شوهرم به جای خوشحالی و تشویق دست به تحقیر و کوچک کردن من کردن مخصوصا پدر شوهرم که به من بفهمونن که تو هیچی نیستی و مبادا بیای برای ما قیافه بگیری....
و دلیل خیلی از رفتارهاشونم همینه من ادم مودب و اروم و کم حرف و سنگینی هستم و خیلی مودبانه و با احترام و ارام و مهربان باهاشون رفتار کردم وقتی میان خونمون تمام تلاشم میکنم بهشون خوش بگذره ولی اونا برعگس ان.
خودم از پدر شوهرم شنیدم که میگفت فلانیو شاخشو باید بشکونم که فکر نکنه واسه ما کسیه و شوهرم هم میگه همین طوره اخلاق باباش و اونجا دوزاریم افتاد که پدر شوهرم داره به من میفهمونه که تو هیچی....

خیلی ازشون ناراحتم خیلی دلم گرفته دوران عقد خوش نگزروندیم در حالی که شوهرم به گفته  پدرش که خرح نکن و جمع کن برا من خرج نکرد و  حتی هزار تومن پس انداز نکرد....
از اول ازدواج شوهرم درامد خوبی نداشت و همون اوایل محل کارشون ورشکست شد و اینم کارمند بود و مجبور شد که بیاد بیرون و در امد نداشتیم... حتی یادمه شش ماه هیچ درامدی نداشتیم .... ولی صدام در نیومد و با محبت شوهرمو حمایت کردم که روحیش خراب نشه هیچی نخواستم ازش که مبادا شرمنده نشه حتی یه گل سر هم نخریدم و یه بار هم پیش خانواده شوهرم شکایت نکردم که نداریم و نمیخوریم و نمیگردیم و اونا هنوز گستاخانه به ما مبگن ولخرج.... و برعکس جلوه میدن....
جدیدا رفتار برادر شوهرم و جاریم و پدر شوهرم مخصوصا منو ازار میده و نمیتونم دیگه تحملشون کنم ... جوری رفتار کردن که من تو حمعشون منزوی و تنها هستم و اعتماد به نفس ندارم که حرف بزنم بخوام حرف بزنم گوش نمیدن یا ادامه بحثو با جاریم و برادر شوهرم ادامه میدن و به من نگاه نمیکنن
من همش سرم تو کار خودم و مهندسم و الان هم درس حوزه دارم میخونم... به فکر اهداف مثبتم و تعالیم....
ولی همه چیز که فردی نیست تو جمع موفق نیستم و دارم به سمت انزوا میروم.....
شوهرم خودش زیاد تمایل نداره بریم خونه پدرش وبی خونه پدر منو دوست داره همش میگه بریم اونجا..
چون بهش خوش میگذره چون زیر ذره بین نیستیم چون رقابت و حسادت نیست چون همه دوستمون دارن چون راحتیم......
پدر شوهرم منو خیلی ناراحت کرده بارها و بارها ... یکی از مواردی که ازش تو دلم دارم و نمیتونم ببخشم اینه که به یه ادم عوضی و بیمار روحی اجازه داد که در مورد من باهاش حرف بزنه و خدا میدونه اون ادم عوضی چه تهمتها و دروغ هایی  را پیش پدر شوهرم به من بسته... ادمی که هدفش خراب کردن زندگی منه تازه عروس بود ....
چندبار به نیت بدبین کرد خانواده شوهرم و خراب کردن زندگی من رفت پیش پدر شوهرم و هر بار بالای 5 ساعت با پدرشوهرم در مورد منو و خانوادم دروغ و تهمت بست. و پدر شوهرم با روی باز این ادم کثیفو میپذیرفت و از حرفاش استقبال میکرد و دعوتش میکرد به خونشون....
اون ادم بسبار خطرناکیه و از هیچ تهمت و دروغی دریغ نمیکنه..... ولی پدرشوهرم چرا باید همچنین ادمی اینقدر با روی باز تحویل بگیره و به ما هم بفهمونه که اونو تحویل میگیره که بیاد پشت سر منو و خانوادم بدگویی به دروغ های شدید و تهمت های شدید بزنه....
و از من عروس اصلا دفاع نکنه و با لذت گوش بده فقط...
چرا؟؟؟
در صورتی که خیلی تعصبیه به دخترها و خانواده ی خودش و البته به خودش که کسی کمتر از گل بهشون نگه.... میگه به خاطر صوابش که زندگی اونو نجات بدم به حرفاش گوش میدادم.... ثواب به قیمت تخریب منو خانوادم ... معلوم بود که اون اومده زندگی منو خراب کنه واقعا متوجه نشده بود؟؟؟؟
نمیدونم اینها و کارهای دیگشون منو رنجونده
پدر شوهرم و خانوادش اهل نماز و دینن و پدر شوهرم دوست داره نشون بده خیره فاملیه... الان من دارم درس حوزه میخونم البته معندس هم هستم  . شوهرم میخواست در مورد یه بحث راجب خداشنسی صحبت کنه پدر شوهرم با حرص و زور میگه که مثلا اخرش چی که چی بشه این بحثا .... خودم ته همشو دراوردم اخرش به این نتیجع رسیدم به درد نمیخوره این بحثا خب خدا هست دیگهو...و با حرص رو به من ول نمیکنه که چی بشه کسایی که دنبال این چیزا میرن من هودم تهشو دراوردم  بدم از فلسفه و این چیزا ... و حتی سر شام هم ول کن نیست.... و من همش لبخند میزدم و هیچی نمیگفتم ولی میفهمیدم که طرفش منم که داری میری حوزه که چی به درد نمیخوره من هودم تهشو دراوردم...
منظورم اینه که همه کار من بهشون فشار میاره که مرد گنده با حرص حتی به بحث خداشناسیم گیر میده. .. که مبادا من فکر کنم الان کسی شدم و....
انقدر این مدل کارها و رفتارها دیدم ازشون که سریع میفهمم.....
یا اگر کسی یه جایی به موفقیت های من کوچکترین اشاره ای کنه سریع به من میگه به درد نمیخوره فلان کس ما بالاتره از تو و....
من خسته شدم از رفتارهای مسخره شون تحویل نگرفتن ها ....
الان برادر شوهرم کارت داده به سوهرم مثلا دعوت کرده برا تولد بچه هاش تو کارت منو حساب نکرده فقط نوشته عموی عزیزم...... تشریف بیارین....
خب من سنگ نیستم که به مرور حساس میشم و ناراحت....
و الان دیگه نمیتونم تحملشون  کنم

1 پاسخ

0 امتیاز
توسط zrastegar (228هزار امتیاز)
دوست عزیز رفتار  شما در مقابل انها تابحال درست بوده است. و باید ان را ادامه دهید. فقط برای آرامش خودتان به نکات زیر دقت کنید.
۱-برعکس چیزی که نشان میدهند انها برای شما بسیار ارزش قایل هستند ولی این که یک فرد کوچکتر از خودشان را در این جایگاه ببینند برایشان سخت است و سعی در کوچک نشان دادن شما دارند.
۲- در مورد نحوه برخورد سعی کنید با محبت و لبخند با انان برخورد کنید و اگر رفتار ناراحت کننده ای نشان دادند که از تحملتان خارج بود با جمله ای کوتاه ناراحتی خود را نشان دهید و صحنهرا ترک کنید. مثلا بگویید که خداوند بیشتربه حال بندگانش اگاه است. و یا هرکسی نتیجه اعمالش را میبیند من اگر بد کنم به خودم میکنم و شما هم همینطور. پس همانطور که من از نحوه رفتار شما نگران نیستم و مشکلی با ان ندارم شما هم به رفتار و عقاید من توجه نکنید.
۳- گاهی در جملاتتان با خوبی و درایت و سیاست عقاید خود را به انها گوشزد کنید و نگذارید یکطرفه حرف بزنند. مثلا بگویید که اگر کسب علم بی ارزش بود اینهمه اهل بیت و پیامبر تاکید نمیکردند. ضمن اینکه این مسایل اصلا انتها  ندارد که کسی به انتهایش رسیده باشد. یا مثلا بگویید که هرکس اگر سعی کند عیبهای خودش را برطرف کند و به دیگران کاری نداشته باشد همه چیز بهتر حل میشود. بطور کلی عقاید خود را با زبان نرم در وقتهایی که مناسب است بیان کنید.
۴- برای ارامش بیشتر خودتان در جمع خانوادگی خود را باذکر مشغول کنید و اتفاقا از حرفهای بیهوده دوری کنید. بگذارید انها بفهمند که این حس دوطرفه است و همانطور که انها برای شما ارزش قایل نیستند شما هم باین موضوع اهمیتی نمیدهید ولی هیچگاه رفتار بی احترامی نداشته باشید.
۵- اینکه همسر شما با خانواده شما خوب است برای شما یک موفقیت بزرگ است و برای انها اصلا قابل تحمل نیست. سعی کنید به داشته های خود نگاه کنید و این چیر کوچکی نیست. پس شکرگزار باشید و با صبر و ایثار خود بانها بفهمانید چه اشتباه بزوگی در مورد شما مرتکب شده اند.
توسط
چقدر خوب راهنماییشون کردید ممنون از شما
به قرآن ناطق (عج) - سیستم پرسش و پاسخ خوش آمدید, مکانی برای پرسش سوال و دریافت پاسخ از کارشناسان و حتی دیگر کاربران عزیز این مجموعه!

4.3هزار سوال

4.9هزار پاسخ

673 دیدگاه

3 کاربر

66 نفر آنلاین
0 عضو و 66 مهمان در سایت حاضرند
بازدید امروز: 2243
بازدید دیروز: 1369
بازدید کل: 10524442
"راهنمای ارسال سوال" - به منظور بررسی سوالات مشابه خودتان بر روی علامت ذره بین کلیک کرده و کلیدواژه ای از مشکل و سوال خود را در سوالات جست و جو کنید. - بعد از اطمینان از غیرتکراری بودن سوالتان، به قسمت "پرسش سوال" بروید عنوان سوال خود را با حداقل 12 کاراکتر در قسمت عنوان سوال تایپ کنید - از دسته بندی ها ، دسته ی بانوان بصیر را انتخاب و با توجه به موضوع سوالتان زیر دسته مناسب را انتخاب کنید متن اصلی سوال را وارد کنید . - درصورت تمایل به دریافت جواب سوالتان از طریق ایمیل ، ایمیل خود را وارد کنید در غیر این صورت بخش مربوطه را خالی بگذارید برای اینکه سایت از حقیقی بودن سوال مطمئن شود ، تیک گزینه “I am not robot” را بزنید. - با کلیک بر روی گزینه پرسش سوال، سوال شما برای مدیریت ارسال می شود و در صورت صلاح دید پاسخ مناسب درج خواهد شد و شما در صفحه اصلی سوالات می توانید سوال و پاسخ خود را مشاهده کنید.
...