با عرض سلام,و خسته نباشید,خدمت مشاوران گرانقدر.
خیلی ممنونم که برای سوالات ما وقت میگذارید,تا کمکی بشود برای بهتر زندگی کردن ما جوانان بخصوص.
ممنون میشوم اگر به سوالم پاسخ بدهید.
حدود سه سالی از زندگی مشترکمان میگذرد,بعد ازچند ماه اول زندگی که در دوران عقد بودیم متوجه شدم که همسرم نوعی بیماری دارند,و به روان پزشک مراجعه میکنند.
اما بعد از مدت ها درگیری با خود و تحقیق کردن راجبه این نوع بیماری تصمیم گرفتم که برای همیشه در کنارش بمانم و باهم این مشکل را از سر راه بر داریم,برای مدتی دور های درمان را باهم طی میکردیم,یعنی همیشه کنارش بودم وقتی میخواست به دکتر برود,هیچ وقت تنهاش نمیگذاشتم.
الان حدودا یک سال میشه که داروها رو ترک کرده,البنه بدون تحویز پزشک.از انجایی که مصرف داروها مانع از کار میشد وعوارض خاص خود را داشت.الان دارو مصرف نمیکند,اما خداروشکر مشکل حاد انچنانی نداریم.
اما همیشه این فکر ذهنم را مشغول میکند که نکند من در ادامه زندگی باز با مشکلات قبل روبرو شوم.
از انجایی ک بیماری همسرم وسواس فکری است,به این شکل که افکار منفی به سراغش می اید,همیشه از این گریز دارم که زندگی که دارم نکند متلاشی شود.
و نکند که به طلاق منجر شود.گاهیی با خود میگویم که طلاق بگیرم قبل از اینکه مشکل حادتر شود,و یا پای فرزندی به وسط بیاد,اما از انجایی که به شدت همسرم را دوست دارم و ای یک رابطه دو طرفه است,نمیتوانم این کار را انجام دهم.
از شما تمنا میکنم که متناسب با تجربیاتتان به من راهکار دهید.
عمری دعا گویتان خواهم بود.
سپاسگذارم.