سلام خانم رستگار وضع روحیم خیلی خرابه ترو خدا کمکم کن پنجاه سالمه شوهرم پنجاه وهفت سالشه قبلا من و بچه ها رو میفرستاد شهرستان برای چند روز ما هم با خوشحالی میرفتیم بعد فرداش میومد سراغمون دلیلش رو نمیدونستم چون بش اعتماد داشتم تا اینکه یه بار که از خونه دخترم برگشتم نشونهایی دیدم که فهمیدم در غیاب ما زنی آورده خونه داغون شدم اما دلیل داغونیمو نگفتم تکرار شد بهش اشاره ای کردم با قیافه حق به جانب و سروصدا انکار گرد وگفت تهمت زدی الانم باز تکرار شد حالا داره بم پیشنهاد سفر میده که خونه خالی بشه وقتی قبول نمیکنم اعصابش خرد میشه به نظرت من میتونم تا آخر عمر بدون شوهر جایی نرم گه زن نیاره خونه ؟یا راحت زندگیمو بکنم اونم هی زن بیاره خونه هنوز بش نگفتم از نقشت خبر دارم