سلام خانم رستگار. مشکلی برام پیش اومده ازتون خواهش میکنم راهنماییم کنید. حدود 6 ساله که ازدواج کردم،خودم 31 سال و همسرم 36 سال سن هستیم. مشهد زندگی میکنم و بجز خانواده شوهرم اینجا کسی رو ندارم. 1 سال اول زندگیم شوهرم بیکار بود و تو یه اتاق تو خونه مادرشوهرم زندگی کردم.با وجود 2 تا خواهرشوهر و یه برادرشوهر که از خودم بزرگتر بودن این 1 سال رو گذروندم ،چه تو اون مدت و چه بعد از اون که از اونا جدا شدم تا حالا هیچوقت بی احترامی نکردم و با وجود اذیتا و گله گذاریای بی موردشون من همیشه گذشت کردم چون اعتقادم اینه که آدم با خواهروبرادر خودشم گاهی مشکل پیدا میکنه،پس باید صبور باشم و نسبت به اخلاقیاتشون شناخت بیشتری پیدا کنم که بتونم درکشون کنم و همینطور متقابلا اونا نسبت به من. با شوهرم ولی مشکلی نداشتم خیلی باهم خوب بودیم حتی جلو خانوادش همیشه پشت من و حامی من بود و زندگی خیلی خوبی داشتیم تا 6 ماه پیش که رفته بودم شهرستان پیش خانواده خوبم و وقتی برگشتم از اون موقع تا حالا رفتار شوهرم و خانوادش باهام کلا عوض شده. شوهرم خیلی سرد و بی محبت شده بود نسبت به من و این درحالی بود که قبلا همیشه به من ابراز علاقه و محبت میکرد،تو این 6 ماه خیلی تلاش کردم علت این رفتار شوهرم و حتی خانوادشو بفهمم،بعدازچند وقت رفتار خانوادش دوباره خوب شد بجز برادرش و خود شوهرم. بارها از شوهرم دلیل رفتارشو پرسیدم،میگفتم اگه مشکلی پیش اومده به منم بگو باهم حلش کنیم،اگه از من ناراحتی یا من رفتار اشتباهی دارم بهم بگو شاید خودم متوجه نباشم.ولی فقط سکوت میکرد و حاضر به حرف زدن نبود.همش میگفت هیچی نیست و چندبارم که اس ام اسی ازش پرسیدم گفته بود مهرت از دلم رفته،ازت سرد شدم،نمیتونم مث قبل دوست داشته باشم و هرچی من اصرار میکردم که دلیلشو بگه چیزی نمیگفت! باخودم گفتم شاید باید بیشتر بهش توجه و ابراز علاقه کنم! اینکارو کردم،بیشتر به خودم و خونه و زندگی و شوهرم میرسیدم،بهش هرروز اس ام اس عاشقانه میفرستادم ولی فایده ای نداشت و رفتارش عوض نشد! بعضی وقتام که خوب بود و بهم توجه میکرد کاملا متوجه میشدم که فیلم بازی میکنه و واقعی نیست محبتش!حتی یه بار تو وسایلش دعا پیدا کردم که واسه بستن دهن من بود!! خیلی شوکه بودم با مادرشوهرم و خواهرشوهر بزرگم صحبت کردم،اونا تاکید میکردن که من اشتباه میکنم و شوهرم در نبود من همیشه از من و علاقش به من با اونا صحبت میکنه! خلاصه ایکه بعداز 6 ماه و با اصرار و پافشاری زیاد من برای حل این مشکل بالاخره شوهرم دلیل رفتارشو گفت! برام گفت که 6 ماه پیش که من شهرستان بودم یک آدم ناشناسی از همون شهرستان ما زنگ زده به خواهرشوهرم و گفته که من و خواهرم رو اتفاقی دیده که رفتم پیش دعانویس و برای بستن دهن مادر و پدر شوهرم و همینطور بستن بخت خواهر و برادرشوهرم و برای طلسم کردن شوهرم نسبت به خودم گفتم دعا بنویسه و طلسمشون کنه و حتی عکس طلسم رو هم فرستاده و شوهرم گفت که کلی خرج کردیم تا دعاهارو باطل کردیم و ..و گفت از اون موقع که اینکارو کردی مهرت از دلم رفته. من از این حرفای شوهرم چنان شوکه شده بودم که واقعا نمیتونم بگم چه حالی داشتم موقع شنیدنش!و این در حالی هستش که من حتی سرسوزنی به این مسائل اعتقاد ندارم و تو عمرم حتی یکبارم دعانویس و دعاگر ندیدم! بهرحال بعداز کلی صحبت و دلیل آوردن شوهرم قانع شد که من این کارو نکردم! فردای اون روز من با خانوادش هم صحبت کردم خیلی چیزا گفتن که کار خودشون رو توجیه کنن ولی برای من که ناعادلانه و یکطرفه مورد قضاوت قرار گرفتم قابل قبول نبود! هم شوهرم و هم خانوادش خیلی ناراحت و پشیمون هستن ولی من واقعا دلم شکسته! اونا هیچی ولی از شوهرم که انتظار نداشتم که 6 سال زندگی و اعتمادی که بینمون بود رو به حرف یه غریبه بفروشه! خیلی برام سخته! شوهرم رفتارش عوض شده و مث قبل شده ولی حتی یه معذرت خواهی از من نکرده،خانوادش هم بااینکه قبول دارن اشتباه کردن ولی ازم عذرخواهی نکردن! از نظر روحی خیلی داغونم! همش به 6 ماه گذشته فکر میکنم که چقدر به شوهرم التماس میکردم که باهام حرف بزنه و بهش میگفتم که چقد دوسش دارم و درجواب فقط سردی و سکوتش رو میدیدم! دلم میخواد ببخشم ولی نمیتونم! از نظر روحی به اینکه ازم عذرخواهی بشه و به اشتباهشون اقرار کنن خیلی نیاز دارم! چون این موضوع توهین بزرگی به من و خانوادم بود! احساس میکنم اگه راحت از این مساله بگذرم پیش خودشون فکر میکنن خیلی برام مهم نبوده و میترسم از رفتارم و بخششم سوتعبیر و سواستفاده کنن! واقعا نمیدونم باید چیکار کنم! تروخدا راهنماییم کنید.