سلام. بعد از چند سال زندگی به اصطلاح مشترک و دو بچه به این نتیجه رسیدم که از اول ازدواج من اشتباه بوده. الان حدود 9 سال که یک آب خوش از گلوی من پایین نرفته. از صبح تا شب بیرون و درون خونه کار می کنم بعدش هم شوهرم میاد و با بداخلاقی و حرف های درشت و بی ادبانه زدن به من و بچه ها عذابم میده. .دوست دارم اصلا خونه نیاد ولی از طرف دیگه نمی تونم تنهایی هم بچه ها رو اداره کنم هم به خونه برسم که نیاد به خاطریک چیز کوچیک مثل کثیف بودن ظرف ها و. .داد و هوار راه بندازه. .بهش مشکوکم چون قبلا یک رو زدر میان بعد از ظهر ها خونه بود ولی الان همش غروب میاد جمعه ها هم وقتی می بینه ما خوابیم ماشین را ور می داره و میره بعد هم میگه کارم زیاده و الکی میگه میرم نماز جمعه از طرف اداره اجباری شده. .گفتم خب ما رو هم ببر خندید و مسخره کرد و پیچوند. دیگه امروز واقعا عصبی شدم و پسرم را که داشت باهام لجبازي می کرد به شدت زدم و حوصله این یکی بچه را هم اصلا نداشتم. وقتی اومد خونه مفصل باهاش دعوا کردم و اونم مسخره کرد و هر چه از دهنش اومد نثار من و خونوادم کرد. واقعا خسته شدم. تو در و همسایه آبرو برام نمونده از دست این مرد. حوصله بچه ها رو ندارم. اصلا بهم احترام نميذاره یا نشده یه بار بهم ابراز علاقه کنه. حتی وقتی از در میاد و سلام میدم روش روبرمیگردونه و گاهی جواب میده گاهی نمیده. .خرجی هم که اصلا نمی ده چون ميدونه شاغلم و پول دارم. احساس می کنم زندگیم با اون به هدر رفته. تا کی باید فحش و ناسزا ی این مرد را تحمل کنم مگه من برده ام؟ ؟ با برده هم فکر نکنم همچنین رفتاری بشه. پدر و مادر من مثل دسته گل بزرگم کردن شاغلم کردن اونوقت دادن دست یک آدمی که از صبح تا شب هم منو اذیت کنه هم به اونها بی احترامی کنه؟مگه من چند سال می خوام عمر کنم و چرا باید بهترین سال های عمرم را با همچنین آدمی سر کنم. ؟ تا حالا فکر می کردم مقصر خانواده شوهر هستن ولی الان می فهمم همه بدبختی من زیر سر این آدمه. شاید یه چند سالی تا بچه هابزرگ بشن دندون رو جگر بزارم ولی تا کی آخه؟ اینم بگم چشم بسته سر لجبازي با خواستگار دیگه ام به این مرد آره گفتم در حالی که اصلا نمی شناختمش نه خودش را نه خانواده بی شخصیتش را ولی به نظرم چند سال تاوان بسه ديگه.