سلام من در دوران بارداری خانوادم و شوهرم دعوای بدی داشتن و احترامات بینشان شکسته شد بعد گذشت شش ماه در ظاهر و با دلی پر از کینه با هم خوب شدند و منم رفت و امدم با خانواده ام کم کردم از قبل از این دعوا شوهرم به خانواده اش بها میداد ولی الان خیلی زیاد شده است بطوری که برادر دانشجویش را از مهر به خانه آورده و با ما زندگی میکند و مثل یک پدر برایش خرج میکند زود عصبی میشود و در عصبانیت حتما باید چیزی را بشکند از اینکه برادرش با ماست راحت نیستم و نمی توانم این موضوع را به او بگویم و او فکر میکند که از زندگی و شرایط حال بسیار راضی ام دیگر خسته شده ام و احساس میکنم زندگی ام را باخته ام و همیشه به او گفته ام که نمیتوانم حرف دلم را به او بگویم شما به من بگویید چه کنم