سلام
من زندگی خوبی دارم خدا رو شکر حدود هفت ساله که ازدواج کردم و از همون ابتدایه زندگی یه مشکل اساسی با شوهرم دارم.شوهر من تو یه خونواده کاملا تعارفی بزرگ شده بر عکس من! من خودم به تکرار دیدم که چقدر اعضایه خانواده رودر رو با هم تعارف دارن ولی پشت سر هم نه.من گیر افتادم وسط این تعارفات با شوهرم حالا خونوادش به کنار.به خاطر شغل شوهرم ما دور از خانواده زندگی میکنیم.و در ضمن دوتامون از دو شهر متفاوتیم.یادمه اوایل زندگی برا تعطیلات میومدیم شهرستان مثلا چند روز شهر شوهر و چند روز شهر من.نوبت شهر من که میشد بعد از چند روز ( بر خلاف وعده که داده بود) قصد رفتن میکرد و به من میگفت من میرم تو هر جور دوست داری!!! منم میگفتم من هستم چون هنوز دلم میخواد پیش خونوادم بمونم اونم باهام قهر میکرد و میرفت بهم زنگ هم نمیزد ...با وجود اینکه تو خونه ما پدر مادرم عین پسر خودشون باهاش برخورد میکردن!!!بگذریم چند سال از زندگی ما میگذره و هنوز واژه مزخرف هر جور دوست داری و هر جور راحتی برام درد سر سازه.در مورد هر مساله ای میگه هر جور دوست داری بعد من اونجوری که دوست دارم برخورد میکنم و چون مطابق میل آقا نیست ایشون هم مثل بچه ها قهر میکنن و دیگه با من حرف نمیزنه تا باز خودش به اشتباهش پی ببره و پشیمون شه.واقعا دیگه خسته شدم زندگی من شده ففط میل و خواسته اون وگرنه دیگه هیچی.تازه کلی کار کردم رو خودم که بفهمم تو هر شرایطی آقا چی میخواد و همون کار رو انجام بدم یعنی در واقع شوهر من حرفشو به خاطر تعارفی بودنش رک و صریح نمیگه و انتظار داره من حرف تو دلشو انجام بدم بدون اینکه ازم بخواد چیکار کنم.منم آدمی هستم که اگه کسی که دوستش دارم بهم بگه آب نخور نمیخورم چند بار بهش گفتم عزیز من حرفتو راحت بهم بزن اصلا فایده نداره.دیگه واقعا بریدم نمیدونم چیکار کنم.خیلی هم دلش نمیخواد من پیش خونوادم باشم من از برخورداش اینطوری حس میکنم فک میکنه من فقط مال اونم.تو رو خدا اگه مشاور سراغ دارین مشکل من رو بهشون بگین تا از این ناراحتی در بیام شوهرم علاقه ای به مشاوره رفتن نداره بر عکس خود من.واقعا خسته شدم. شوهرم بسیار آدم پاک و نجیبی هست و مهربونه و غیر از خوبی چیزی ازش ندیدم ولی این اخلاقش واقعا چشمم رو به رویه همه چی میبنده گاهی از اوقات. بازم شرمنده که کوله بار غمم رو رو دوشتون گذاشتم ...فاطمه جان عزیز...اجرت با آقا امام زمان