باسلام من ۵سال هست که ازدواج کردم واز ابتدا طبقه بالای خونه پدرشوهرم زندگی کردم واسه همین شوهرم مرتب اونجاست از اول عقد چون پدرش مریض بود بهم گفت باید هوا خانوادمو داشته باشم و چون دوتا خواهر مجرد داشت گف جلو اونا نمیتونم بهت محبت کنم در حالی که جلو من قربون صدقه مامان و ابجی هاش میره یه سره با خواهراش اس میده و حرف عاشقانه منم ازاول ناسازگاری کردم و همیشه دعوا تااینکه باباش فوت کرد و وضع مابدتر دیگه شش دانگ حواسش با اونا یه خواهرشم عروس شد دیگه بدتر چند سال اول که گذشت الان من صبورترم اما رفتارش اذیتم میکنه از حق نگذرم شوهرم واس ما کمبود نمیذاره اما اونا مامان و خواهرش باید همه جاباشن مثلا اگ تنها بریم سفر دیوانم میکنه یه سره اس بازی باخواهرش یاتماس بامادرش مرتبم سرمن غرمیزنه اونا تنهان وقتی برگردیم شمارو میذارم با اونا میرم سفر یامیگه این سفر خوب نیست بااونا باشم بهتره منم واقعا دچار افسردگی شدم چطور رفتارکنم