با سلام حدود 8 سال ازدواج کردم،خانواده همسرم سرشناس و دارای وضع مالی خوبی هستن،در زمان خواستگاری قول های زیادی داده بودند از درست کردن سربازی گرفته تا درست کردن کارهمسرم و آماده کردن خونه،اما وقتی ازدواج کردیم انگار تمام این قول ها فراموش شد،همه چی برای ما به سختی و با هزار منت انجام دادن در حالی که همیشه می گفتن ما بین بچه هامون هیچ وقت فرق نمیزاریم،اما برادرشوهرم در رفاه کامل به سر میبرد اما ما..
در زمینه کار برای برادرشوهرم یک هتل کاملا آماده دادن در حالی که واسه ما یه مغازه کوچیک اون هم شریک با کسی که همیشه منتشم سرمون بود،حالا برادرشوهرم یه هتل خوب داره و ماشین های خوب و مسافرت های زیاد و حالا که به تازگی باغ هم خریداری کرده،اونوقت ما باید با همچین خانواده ای به سختی خرج زندگی دربیاریم،هر وقت هم همسرم به پدرش می گه می گن وضع ما خیلی بد اما اونوقت موندم مسافرت های خارجی چطوری میرن،حتی تو محبت کردن هم متفاوت هستن و همه جوره دور و بر جاریم هستن ،تو اتفاق های مشترک کاملا رفتارهای متفاوت دیدم ازشون،حاملگی،اسباب کشی، من و جاریم هردو حاملگی سختی داشتیم و استراحت مطلق بودیم واسه اون رفتن خونش این چند ماه حسابی جمعش کردن اما واسه من یک زنگ هم نمیزدن که چیکار می کنم،حتی واسه اسباب کشی هم می گفتن طفلک خیلی تنهاست،اونوقت من با وجود این که همسرم سربازی بود و دست تنها کاملا نیومدن کمک ،همیشه کمکش بودن،اما من همیشه تنها بودم و مامان و بابام کمکمون می کردن،وهمیشه بهانه ای داشتن واسه در رفتن،بیشترین تعجبم اینه که همیشه مامان و بابا همسرم خیلی ازش راضی بودن و هیچ وقت تا حالا به اونا بی احترامی نکرده اما نمی دونم آخه چرا این همه فرق،قبلا گذشت می کردم اما الان ازشون متنفرم و اصلا دلم نمی خواد ببینمشون.الانم همیشه از اون جلو من تعریف می کنن.خواهش می کنم بگین آخه گناه من چی بوده خواهش می کنم بگین چیکار کنم.