سلام خسته نباشید. من رابطم خداروشکر باهمسرم خیلی خوبه و از نکاتی که در جواب سوالات بقیه میدید استفاده میکنم. اما مشکلی هست که هنوز بعد از دوسال حل نشده. این که خانواده همسرم فک میکنن اون همیشه باید در اختیارشون باشه. من اوایل با این قضیه خیلی مشکل نداشتم و کنار میومدم. اما برخوردهای بد خانوادش باعث شد از این قضیه ناراحت بشم. مثلا چنتا کار میذارن رو دوشش کهاانجام بده در طول روز. مثلا همه رو انجام میده به جز یکی که اونم دلیلی داره یا داشته. ولی خانوادش به خاطر همون یه کار انقدر باهاش بد رفتار میکنن و اذیتش میکنن که همسرم اکثر اوقات اعصابش ناراحته. در ظاهر میگن خیلی دوسش داریم و بهترین بچه ی ماست اما این جور موقع ها واقعا اذیتش میکنن. الان طوری شده که من دیگه نمیتونم حتی مشکلات خودمونو باهمسرم حل کنم چون هرموقه بخوام باهاش درمورد کم و کاستیا یا کارایی که بهتره انجام بدیم یا ندیم صحبت کنم زود میگه ول کن اعصاب ندارم تو دیگه اعصابمو خورد نکن. ینی من الان فقط شدم یه ادمی که باید از همه چی رضایت کامل داشته باشم و هیچ انتقاد کوچیکی ام نکنم چون از قبل ناراحته عصبانی میشه. ولی خودش هرچی میشه میگه خانوادمن چاره ای ندارم جز اینکه باهاشوت کنار بیام و هرکاری انتظار داشتن انجام بدم. من از خدام بود که پدرمادرش ازش راضی باشن و اینم کاراشونو بکنه تا حدودی ولی الان دیگه براخودمون نمیتونیم زندگی کنیم. همسرم همش فکرش درگیره و ۹۰ درصد وقتشو ناراحته. کن همیشه سعی میکنم از خانوادش بد نگم با این که خیلی اذیتمون میکنن و با منم رفتارای بدی دارن.االبته اخلاقشونه باجاریمم خوب نیستن. اگر یه موقعی همسرم دردودل کنه باهام سعی میکنم چیزی نگم که رو خانوادش حساس شه و جو رو عوض میکنم تایادش بره. ولی خب موقتیه یه ساعنوت بعدش یه تلفن بهش میزنن همه چی خراب میشه دوباره اعصابش خورد میشه. واقعا نمیدونم باید چیکار کنم با زندگیمون