با سلام
دختری 24 ساله هستم،خواستگاری داشتم که بعد یک دوره سه ماهه آشنایی و خواستگاری رسمی تمام قرارها گذاشته شد،همون شب که از خواستگاری رفتن پسر عدم موافقتش در مورد مهریه رو اس ام اس بهم گفت ولی بعد گفت چون همه حرفها در حضور بزرگترهازده شده من قبول میکنم و این موضوع هم بسته شد تا یک هفته بعد که ما سر موضوعی بحثمون شد و بعد باز مسئله مهریه رو پیش کشید و گفت من نمیتونم قبولش کنم و... من هم به این چند دلیل اصلا راضی به کم کردن مهریه نبودم:1-علارغم علاقه زیادی که بهم ابراز میکرد از روز اول سر هرچی بحثمون میشد ایشون میگفتن هنوز هیچی بینمون نیست میخوای تمومش کنیم به این دلیل ز اینکه اینهمه روی کم کردن مهریه تاکیید داشت میترسیدم میگفتم حتما میخواد مهریه در حدی باشه که در توانش باشه بده و بعد راحت طلاقم بده(همیشه میگفت میخوام در حدی باشه که بتونم بهت بدم)
2-ایشون وقتی کنار من بود همه شرایط رو قبول می کرد ولی وقتی میرفت خونه میزد زیر همه چی،مامانش میگفت دوستاش یادش میدن ولی خودش قسم میخورد که من اصلا به دوستام هیچی رو نمیگم، و من میترسیدم که حتما ادم دهن بینی هستش.
3-اینکه همش حرفش رو عوض میکرد خب منم میترسیدم که ثبات اخلاقی نداشته باشه.
4- با اینکه ما هنوز نامزد هم نشده بودیم حر حرفی مخالف میلش میزدم عصبی میشد و میگفت وقتی من عصبی میشم تو نباید جواب منو بدی باید اروم باشی منم آروم شم.منم اصلا نمیتونستم به خودم بقبولونم آروم بشم چون فکر میکردم معمولا در این برهه زمان باید سعی میکرد دل منو بدست بیاره نه تندی کنه.
و خلاصه بعد چند روز بحث سر مهریه قبول کرد که اخلاق خودش تنده و پیشنهاد داد بریم پیش مشاوره و بعدش زد زیرش و گفت نمیام و اصلا پشیمون ازدواج شده و رابطه ما به اتمام رسید.(اینم بگم که خانواده ایشون اصلا ازشب خواستگاری هیچ زنگی به خانواده من نزدن برای مراحل بعدی)
الان مشکل من اینه که همش خودم رو سرزنش میکنم و میگم حتما مقصر من بودم و نباید موقع عصبانیتش چیزی میگفتم که اینجوری نمیشد،و اینکه خیلی حس بدی دارم و ناراحت اینم که همه فامیل فهمیده بودن ولی به نامزدی نکشیده همه چی بهم خورد و همش احساس میکنم که دیگه ازدواج نخواهم کرد چون بد شانسم و با کسی که داشتم نامزد میکردم به نتیجه نرسیدم و به پیشنهاد خودش بهم زدیم.توروخدا کمکم کنید آیا اشتباه از من بود یا طرف مقابلم؟خیلی دارم خودم رو سرزنش میکنم دارم داغون میشم.