با سلام،
من متاسفانه تقريبا يك سال پيش با پسرى آشنا شدم كه بشدت بهم اظهار علاقه ميكرد. نه گفتن كلا واسه من خيلى سخت بود بنابرين اجازه دادم رابطه اى بين ما شكل بگيره. از اول ميگفت كه ميخواد بياد خواستگارى ولى من اصلا اجازه نميدادم چرا كه از نظر فرهنگى، مالى، اعتقادى و حتى تحصيلى خيلى پايين تر بود و به خانواده ما خيلى نميخورد. با خودم ميگفتم بلاخره دست از سرم برميدارد (چرا كه پسرى زيبارو بود). اين ماجرا نزديك يك سال ادامه پيدا كرد و من كم كم شديدا به اين پسر علاقه مند شدم. تقريبا يك ماه پيش با وجود علاقه شديدى كه بهش داشتم، ديدم كه اين ماجرا پايان خوبى نخواهد داشت و به اشتباه خود پى بردم. امكان نداشت كه پدر و مادرم به اين ازدواج راضى بشن و ميدونستم كه بدون رضايت انها هم زندگيم مشكل دار خواهد شد. بنابرين با اين كه اين كه اين پسر خيلى اصرار به امدن به خواستگاريم داشت، حتى نگذاشتم يك بار بياد و با او خداحافظى كردم. درست دو هفته بعد از اين ماجرا، خواستگارى خوب واسم پيدا شد كه از لحاظ مالى و ايمانى و فرهنگى خيلى از اين شخص بهتر بود. پدر و مادرم خيلى تمايل دارن كه اين ازدواج صورت بگيره و من هم هيچ دليلى براى نه گفتن ندارم. حالا خواستگارى داره جدى ميشه و من خيلى ميترسم. اين جوون خيلى ادم خوبيه ولى من هنوز دلم با پسر اوليه ست و نميتونم فراموشش كنم. چون خودم به رابطه پايان دادم، عذاب وجدان دارم كه چرا با احساساتش بازى كردم و همين طور فكر ميكنم كه سزاوار خوشبخت شدن با فردى به پاكى اين جوان دوم نيستم. ميخواستم بدونم ايا در اين شرايط بله گفتن به اين جوان كار درستيست؟ و آيا با پايان دادن به رابطه اول بدون اين كه بهش يه شانس بدم كه بياد خواستگاريم كار درستى بود؟