سلام خانم ٬ خسته نباشید٬ مشکل من مربوط میشه به رفتارهای زن داداشم ٬ این موضوع برمیگرده به 8 سال پیش ٬ زمانی که یکی از داداشهام که 19 سالش بود تو ی سانحه ی تصادف کشته شد ٬ زمانی که ما هممون داغدار بودیم و شب و روزمونو متوجه نمیشدیم ٬ این خانوم یعنی زن داداشم دنبال رابطه ی پنهانی با شوهرم بوده ٬ تا جایی که اطلاع دارم فقط رابطشون تماس دست و چشم بوده ٬ البته شوهر من تو این رابطه ها فراری بوده این طور که خودش میگه ٬ من حرفشو باور میکنم چون شوهرم از خانواده ی بسیار مذهبی بوده ٬ و تو این قضیه هم خیلی اذیت شده ٬ به قول خودش چه مردی باشه که کمتر از زن باشه ٬ میگه با این که خدا رو شاهد و ناظر میدیدم ولی باز بعضی وقتها کم میاوردم و دستاشو میگرفتم ٬ البته من تو این قضیه هردوشونو مقصر میدونم ولی با خوابی که یکی از نزدیکانم دیده بود و برام تعریف کرد با این که ازین قضیه اصلا خبر نداره تا حدودی شوهرمو بخشیدم ٬ ولی این موضوع خیلی عذابم میده ٬ باور کنید تو مهمونیها همش حواسم باید به شوهرم باشه ٬ و هر مهمونی که زن داداشم هم توش هست لحظه به لحظه ش برام تلخ میگذره ٬ چاره ای هم ندارم چون هیچ کس ازین موضوع خبر نداره ٬ حتی خود زنداداشم نمیدونه که من خبر دارم ٬ نمیتونم تحملش کنم با خودم میگم چطور میشه ی آدم اینقد پست و رذل باشه که تو عزای ی جوون بخواد ازین کارا بکنه ٬ از ی طرف نمیخوام مادرم ازین موضوع آگاه بشه ٬ چون همیشه با شوهرم لجه ومیخوا د بهش گیر بده حتمأ شوهرمو مقصر میدونه و آبروشو میبره ٬ واقعأ به بن بست میرسم اگه تو مهمونی نرم پدرومادرم ازم دلگیر میشن واگه برم وقتی برمیگردیم ی دعوای حسابی با شوهرم دارم ٬ همه ی رفتارهاشو زیر نظر دارم وبا اینکه زنداداشم مقصره زورم که بهش نمیرسه تلافیشو سر شوهرم درمیارم ٬ این موضوع زندگیو واسم جهنم کرده ٬ ساعتها میشینم گریه میکنم ٬ ازشون متنفرم ٬ توروخدا کمکم کنید ٬ ازین وضع خسته شدم
درضمن داداشم که زنش رو اعصابمه خیلی خوش تیپ و خوش قیافه س ٬ در مقایسه با شوهرم خیلی از شوهرم سره ٬