سلام عرض میکنم خدمت شما...
ببخشید من بزرگترین مشکل زندگیم اینه ک خییییلی مادرنامزد فوضولی دارم ب هیچ عنوان دیگه نمیتونم تحملش کنم... اوایل خیلی بیخیال بودم ولی ب مرور زمان دیگه صبر قبلا ندارم،،، مثلا من میرم خونشون هر چی کار داره واسش انجام میدم ولی ب نامزدم میگه هیچ کاری واسم انجام نمیده ، بخدا هر چی از دهنش در میاد بهم میگه ولی من بخاطر رضای خدا و بعدش نامزدم اصلا جواب زبون درازیاش و طعنه هاشو نمیدم...
مثلا میگه عروس فلانی اینجوریه ،،، فلان جهیزیه رو گرفته،، باباش واسش چقدر طلا گرفته..عروس فلانی سر کاره چقدر حقوق داره و هزار چیز دیگه،،،
دیگه واقعا ب جایی رسیدم ک نمیخوام حتی ریختشو ببینم... ازش زده شدم، بدم.گرفته ازش،،،
و ی مشکل دیگه من اینه ک نامزدم جوان باقابلیه قد بلند سفید و چشمای رنگی،،،
منم خدایی چیزی ازش کمتر نیستم ، خیلی هم سر نیست ازم ولی ب هم میایم،،
ولی مشکلم اینجاست مادرنامزدم تا اینکه نامزدم ی ذره سرش درد بگیره بلند میشه واسش نمک و اسپند دود میکنه و همش میگه کور بشن ک چشمت کردن،، تا ی ذره پاش کج بشه نمک میزنه سرش، اگه خدایی نکرده سرمایی چیزی یا مریضی شد ک واویلاااااست ،، همش تخم مرغ میشکنه سرش،،، بخدااا هیچ کس نمیفهمه چی ب روزم میاد این چیزا رو ک میبینم ،،، خداشاهده افسردگی گرفتم دیگه نمیتونم ادامه بدممم...
باز واسه خواهر نامزدمم همینطوره همش نمک و اسپند براشون دود میکنه،، تو جیباشون همیشه نمکه ....
ولی من اگه مریض یا تب کنم میگه میخواستی حواست ب خودت باشه مراقب خودت باشی....
خواهش میکنم راهنماییم کنید ،،،
دیگه واقعا نمیتونم تحملش کنم...
چند بار هم میخواستم برم پیش دعا نویس ، پیش خودم فکر کردم گفتم اینا همش خیالاته...
هر کسی ک منو میبینه میگه چرا روحیت اینجوری شده چرا مث سابقت نیستی چرا دیگه نمیخندی،،،،
هیچ کسی هم ندارم ک باهاش درد و دل کنم....
خواهش میکنم راهنماییم کنید