سلام.من از زندگی خسته شدم.من اهل استان البرز هستم و شوهرم با خانوادش تهران زندگی میکرد ولی اصلیت انها اصفهانی است.۱سال ک از ازدواجمون گذشت شوهرمو از کار بیکار کردند و مجبور شدیم به اصفهان بیایم با اینکه خانوادم مخالف بودندو خودم هم اصلا دوسنداشتم ولی نمیدونم چجوری قبول کردم.اخلاق همسرمو اصلا دوسندارم.تند مزاج و قلیونی و تامن نگم نمازشو نمیخونه با اینکه خانوادهای هردومذهبی هستند.همش حرفای زشت و کریه میزنه به شوخی
من شوخیاسودوسندارم ولی اون براش مهم نیست.ازوقتی نامزد کردم تا حالا ک دوسال از ازدواجمون میگذره خانوادش همیشه با کاراشون و حرفای نیشدارشون اذیتم کردن و من بعد نماز صبح همش فکرم مشغوله انفد فکروخیالام زیاده ک خودمم اذیت میشم.حتی یاد حرفای شوهرمم میفتم ک اینو گفت اونو گفت.
ازدواج ما از اولم اشتباه بود.چون رسم و اخلاقا خیلی فرق داشت.اون اصفهانی و من کرجی.تو اصفهان منو برده تو شهر خودشون ک همه فک و فامیلش اونجان و خودش هم پیش برادرش کار میکنه.خونه هم اجاره نکرده و خونه پدرشوهرم میشینیم و وقتی اونا از تهران ب اصفهان میان میان تو این خونه.منم اصلا نمیتونم بامادرشوهرم بسازم.جهازمم با کارتن گذاشتیم خونه خواهرشوهر.من از زندگی تو شهر کوچیک بدم میاد.من از قلیون بدم میاد.شوهرم منو آزار جنسی میده .همش میخاد از پشت بامن مقاربت کنه و من اصلا راضی نیستم و خیلی دردمیکشم.من از این هم خیلی بدم میاد.
من اکثر اوقات تنهام و حتی نمیذاره برم سرکار یا کار در منزل بگیرم .
من خستم.روحم خستس.تو ایندوسال احساس خوشبختی نکردم.اول ۱سال تهران طبقه پایین خونه مادرشوهر(شدیدامخالف بودم ولی ...) .اصفهان.دهات اصفهان.خونه پدرشوهر.قلیون(روزی ۲ یا ۳بار).۴هفته ی بار مادرشوهربیاد عذاب روحت بشه.دوری از خانواده.تنها.مقاربت ازپشت.بددهنی.
دوسدارم طلاق بگیرم.پابذارم رودوسداشتن ولی نمیذنم چرا نمیتونم.لطفا کمکم کنید.