با سلام.من خانمی سی و دو ساله هستم.نه ساله ازدواج کردیم و یه بچه چهارساله دارم و الان باردارم.شوهرم چند ساله حدودا از تولد بچم تا دعوامون میشه میگه برو طلاق بگیر برو دیگه علاقه ای بین ما نیست و ...یا گاهی هم میگفت اگه جدا نمیشی فقط کاری به کار هم نداشته باشیم طلاق عاطفی مثل خیلی از ادمها.من زیر بار نمیرفتم و هر جوری شده بود زندگی رو به روال عادی برمیگردوندم و همه جیز عادی بود تا اینکه یه دعوای مفصل میشد دوباره روز از نو روزی از نو.جدیدا وقتی این حرفا رو میزنه دیگه میگم عیب نداره خیلی هم خوبه کاری به هم نداشته باشیم و ....و منم جوابشو میدم که فکر نکنه چه خبره.بهش میگم اون کسی که ضرر میکنه تو هستی چون محبت منو از دست میدی ولی از اونجایی که ادم مغروریه و عاطفی هم نیست میگه برا من تو اصلا مهم نیستی و من عین خیالم نیست و خیلی هم خوشحال میشم ..منم گفتم خیلی خوبه اینجوری من جلو چشمت نباشمزیاد بیشتر قدرمو میدونی.....
فعلا میخوام این راه رو پیش بگیرم جون دیگه چاره ای ندارم دیگران نمیخوام بیشتر از این کوچک و با وجود همه خوبی هایی که در حقش کردم با این حرفا داغونم کرده هیچ امیدی تو زندگی ندلرم همه دلخوشیم دخترمه که امیدوارم خدا حداقل این دلخوشی رو ازم نگیره.
اینم بگم مواقعی که بینمون روابط خوبه حرف میزنه شوخی میکنه رستوران میبره ....ولی میدونم ته قلبش زیاد دوستم نداره این دلمو آتیش میزنه
اگه الان عقد بودم یا بچه نداشتم جدا میشدم ولی الان باید بسازم و خفه باشم و از خدا بخوام بعدا باهام حساب کنه...خیلی تنها و دل شکسته ام
اصلا هم تن به مشاور نمیده
کافیه یه دعوای کوچیکی بشه و این حرفایی که تو دلشه رو بشه
نمیدونم چرا اقبال من اینجوریه من هر کاری کنم بازم نمیتونم عزیز باشم...خیلی تنهام و خسته...
لطفا به من بگید این راه درستیه که طبق خواسته خودش کاری باهاش نداشته باشم شاید فرجی شد و اینجوری بیشتر قدرمو دونست