با سلام خدمت استاد عزیز.من و همسرم سال هشتاد ازدواج کردیم.من بیست سالم بود اون موقع یک سال بعد عروسیم مادر بزرگم فوت شده بود خانواده شوهرم اون زمان هیچ کدومشون با اینکه میدونستن تسلیت نیومدن من اون زمان در مورد تسلیت چیزی نمیدونستم تا اینکه بعد چند سال دایی و خاله جاریم فوت کردن و ما هم تسلیت چون بلد نبودیم نرفتیم تا اینکه جاریم پیش من در مورد مادر و پدر شوهرم گفت که اونها تسلیت نیومدن.بعد چند سال که به حرفهای جاریم فکر کردم گفتم شاید منظورش به ما بود و به همسرم گفتم اگه یکی فوت کنه آدم باید تسلیت بره جاریم و خانواده ات از ما ده دوازده سال بزرگتر بودن وقتی مادر بزرگ من فوت شد برا تسلیت می اومدن تا ما یاد بگیریم.حالا هم من میدونم تسلیت چیه هم اونها ولی وقتی فامیلهای نزدیک من فوت میکنن اونها اصلا برا تسلیت نمیان و حتی یک زنگ هم نمیزنن ولی وقتی پدر شوهر یا مادر شوهر خواهر شوهرم فوت میکنه همسرم میگه زنگ بزنیم یا بریم مراسم من قبول نمیکنم و نمیرم.وقتی اونها برا برادرشون و فرزندشون ارزش قائل نمیشن چرا من بشم.اگه اونها برادرشون رو بخوان برا من حداقل زنگ میزنن.همسر منم به اونها زنگ نمیزنه نمیگه فامیل من فوت شد چون آخه یکبار پیش اومد گفته ولی اونها به روی خودشون نمیارن.ولی ما که مراسم نریم یا زنگ نزنیم ناراحت میشن.نميدونم چرا به کارهای خودشون فکر نمیکنن.همسر من میگه با این کارها خودت رو از اونها دور میکنی آخه هر کاری کردم تو این چند سال با من خوب نشدن دور باشم بهتر هست چون اونها ارزش خوبی کردن ندارن.شما مشاور عزیز میگید آدم خوبی کنه خودش آروم میگیره ولی من خوبی کنم بدی ببینم حرص میخورم آروم نمیشم یک سال باید حرص بخورم که چرا کار خوب رو انجام دادم که من رو خورد کردن.اگه گله هم کنن همسرم جوابشون رو نمیده.اگه گله هم کنن من جواب بدم نمیزارن من حرفم تموم بشه بحث رو عوض میکنن یا پیش من به همسرم میگن یعنی با اون دارن حرف میزنن نه من.من رو دیوار فرض میکنن پس اگه من جوابشون رو بدم فایده نداره و به حرفهای خودشون ادامه میدن پس همسرم باید جواب اونها رو بده نه من .این یکی از مشکلاتم هست کلا خانواده همسرم فقط یک طرفه همه چی رو برا خودشون میخوان.من که از اونها کنارگیری کردم وقتی برامن نه زنگ میزنن نه خونه ام میان اگه هم بیان فقط متلک چشم چشم میکنن با چشمشون حرص میدن به هم با چشم اشاره میدن.آدم از این جور آدمها باید فاصله بگیره هر آدمی یک ظرفیتی داره و یک صبری داره منم آدمی نیستم بخوام خودم رو به پوست کلفتی بزنم الان یک مدتیه از بعضی آدمهای زبون نفهم قطعه رابطه کردم اعصابم آرومه. زندگیم خدا رو شکر بهتر شده.به نظرتون چطور باید به همسرم بفهمونم بتونه به خانواده اش حرف حق رو بزنه؟