سلام.ممنونم از پاسخگویی تون.من 7 سال که ازدواج کردم یعنی 87 عقد کردم و 89 عروسی .ازز ابتدای امر نسبت به همسرم علاقه ای نداشتم و به دلیل اینکه از پدرم میترسیدم و اینکه میترسیدم دیگه برام خواستگار نیاد البته 21 سالم بود.ازدواج کردم و گفتم شاید عشق درادامه به وجود بیاد ولی از همون ابتدا صحنه زندگی ما به دلیل تفاوت های فرهنگی و خانوادگی و عقیدتی صحنه دعوا و جنگ بود و هر چند روز یکبار یه بحران داشتیم.با اینکه پدر هر دوی ما روحانی هستند ولی تفاوت فکر و فرهنگ آشکاری داریم.
الان هرچه به دوران عقدم فکر میکنم هیچ خاطره خوبی ندارم.الان بعد از گذشت 5سال از ازدواج یک پسر یکسال ونیمه دارم و در این مدت سعی کردم که عشق را نسبت به او در دلم به وجود بیاورم ولی نمیشه.مثلا وقتی میره ماموریت حتی یک هفته اصلا دلم براش تنگ نمیشه و دوست دارم بیشتر ادامه پیدا کنه تا من زمان بیشتری رو خونه پدرم باشم.چون میدونم به محض اینکه بیاد دعواهامون شروع میشه.در ضمن ظاهر و فرم بدن ایشون برای من ناخوشایند است و نمیتونم تحملش بکنم یعنی انواع لباسها رو براش میگیرم بلکه بهتر بشه ولی خودش خوش لباس نیس و سر این موضوع هم همیشه جدال داریم. در ضمن از ابتدا پیش مشاوره های زیادی رفتیم ولی همسرم به حرفاشون عمل نمیکنه.مثلا اگر اشتباهاتی بکنه نه تنها عذرخواهی نمیکنه بلکه روی اون عمل پافشاری میکنه که من هیچ کاراشتباهی نکردم و تو سادیسم عذرخواهی داری.یا مثلا از حرف اشتباه زن داداشش دفاع میکنه درر صورتی که اون حرف رو با چند نفر دیگر درمیان گذاشتم همه بالاتفاق میگن حرف بدی زده
بیشتر نگران پسرم هستم که در این رابطه آسیب ببیند.فکر میکنم هرجا جلوی ضرر را بگیری منفعته و اینکه اگر جدا بشیم حداقل آرامش به زندگی هر دومون میاد و دیگه پسرم شاهد نزاع ما نیس.
آیا با این اوصاف جدایی به صلاحه؟