باعرض سلام
ما سه ساله ازدواج كرديم والان يك بچه يك ساله داريم
خودم وشوهرم بيست وپمج ساله ايم
از زمان عقد يك سري مشكلات داشتيم كه با پادر مياني خانواده من حل شد
الانم كه زندگي مشترك داريم اگه مشكلي پيش بياد شوهرم با دادةبيداد حرف ميزنه وخب طبيعتا مشكل خيلي حاد ميشه بعدشم يكم صبرنميكنه كه عصبانيتش فروكش كنه همون موقع ميگه پاشو برو خونتون پاشو ببينم باباتم با مامانت چه رفتارايي داشته
يعنيا من هر انتقاد و پيشنهادي كه بهش ميدم تو ذهنش فكرميكنه دارم مقايسش ميكنم درصورتي كه من نه رفتارم و نه قصدم مقايسه هست
اين دفه آخرم من و اورد دم خانه پدر و با فرياد ميگفت برو خونتون من اصلا تورو مميخوام
اما من گفتم ميرم خونه پدرتو ببينم چرا اين آقارا زنش دادين
جلو پدر مادرشم همش داد زد و منو محكوم كرد اما منم تقريبا تونسنم با گريه حرف بزنم
راستي يكبارم پسرم كه چهارماهه بود شوهر منو از خونه بيرون. كرد خودشم بابچم رفتن خونه پدرش آخرشم بخاطر اصرار پدرمن.بعد يك روز بچمو دادن ولي خودش بعد چهار پمج روز اشتي كرد و منو برد خونمون
به نظرم اعتماد به نفس پاييني داره
اما خيلي دوستم داره اما هم سؤزن داره هم تو مواقعي كه خيليهم يعني باهم خوبيم يه دفه از كوره در ميره
ازتون خواهش دارم منو راهنمايي كنيد