باعرض سلام.خانم رستکارمن سه ساله نامزدم.قبل عقد هم باشوهرم دوست بوديم دردانشکاه وجهارسال دوست.من اصلا راضي ب ازدواج باايشون نبودم جون شوهرم خيلي عصبي وزود جوش ودانشکاه هم ديده بودم که زود بي ادبي ميکنه.من دريک خانواده ي باصبربزرک شدم ومنوخيلي نازنازي بزرک کردن وقتي اونطوراخلاقاروميديدم کلامنصرف شدم.قهرميمردم مادرش زنک ميزد که پسرم توروبگيره عوض ميشه.وخانوادمم شديدمخالف بودن.بلاخره عقدکرديم.من هم شاغل هستم وناکفته نمتّاندکه ازشوهرمم دوسال بزرکم.من بستوهشت وشوهرم بيستوشش.خانم کارشناس بعدعقداوايل خيلي محترمانه بودتااينکه رفتم خونشون درتهران.پيش خونوادش اصلا منوادم حساب نکرد.پدرش هم ادم لجبازوکينه اي هست ومادرشون هم خيلي ساده واهل طعنه زدن.درعرض اين سه سال خداشاهده من روزخوش نامزدي نداشتم هروق رفتم خونشون با جشم گريون برکشتم.ازشوهرم انتظاردارم بهم محبت کنه پيش جمع.ازبس محبت نکرده وبهم پيش خونوادش ارزش نداد وبي حرمتي کرد خونوادش هم بيشتراژخودش بهم بي حرمتي کردن.يکبارهم تاطلاق رفتيم ولي بزرکانذاشتن وشوهرمم بايه حيله اي منوبرد خونشون ودوشيزه گيموازم کرفت.خونوادش خيلي دخالت ميکنن وخودش هم بحرفه خونوادش وابسته هست.حرفاونظراي من براش مهم نيس ولي همون حرفوخونوادش بکن قبول ميکنه.خونواده من خانم کارشناس خيلي سرترهست واينابوامن ملاک نيس ولي خونوادش ماروخيلي فقيرميدونن وهميشه هم طعنه ميزنن ودليلش هم اينه که بيشترازحدشکسته نفسي کردم.عيدقرارعروسي کنيم ولي رفتيم خريدعروسي وخرجشوپدرشوهرم داد جون شوهرم تازه ميره سرکارنداشت وقتي رفتيم خريدهيجاهيجکدوم ازخوّريداي عروسي که تنهاارزوي عروس دلشادبودنشه بهم ارزش نداد وهي کف باباموملاحظه کن ومن کردم ولي باژناراضي بود مادرش ازم.وسراين حرفادعوامون شده.خانم کارشناس اينم بکم ب خونوادم اصلا احترام نميزاره وحتي ب بابامامانمم فش کثيف داده شوهرم ولي نفهموندم ومن توهين نکردم.تعادل نداره وقتي عصباني ميشه وکنترلشوازدست ميده وهمه حرف ميزنه.من فقط ازش توجه ومحبت ميخام توجمع وهمه جا ارزش دادن ميخام وقتي اين خاسته هاموميکم ميکه توميخاي منوازخونوادم بکيري.واينم بکم که يه پسرهست.والان ميکه منوتوب دردهم نميخوريم وبرودادخاست بده.منم نميخام جداشم دوسش دارم.لطفا راهنمايي کنيد.واينم بکم اصلا نمازنميخونه.اون تهران ومن شهرستان.