باسلام وخسته نباشیدمن25سال سن دارم حدود5سال پیش برادردوستم به من اظهارعلاقه کردوبه من قول ازدواج دادماباهم اولافقط صحبت میکردیم وبعدارتباطمون خیلی صمیمی شدبه من میگفتن ماکه ماله همیم فقط اسممون توشناسنامه هم نیست وبعدباهم ارتباط جنسی برقرارکردیم.بعدازچندوقت ایشون گفتن فعلاقصدازدواج ندارن وبعدازیه مدتی گفتن اصلا قصدازدواج بامن ندارن ومن اون دختری نیستم که میخواهند من خیلی بهشون وابسته بودم وبهشون خیلی محبت میکردم ومیگفتم اشکال نداره فقط باهم دوست باشیم دراین حین همچنان رابطه جنسی داشتیم بعدازمدتی فهمیدم ایشان باچنددختردیگه دوست هستن بهشون میگفتم ولی انکارمیکردن همش باهم دعواداشتیم بعدازیه مدت من خیلی سخت بودواسم ولی ازایشون جداشدم بعدازچندبارایشون باهام تماس برقرارکردن واظهارپشیمانی کردن ولی من قبول نکردم الان بعدازچندوقت ایشون دوباره برگشتن واظهارپشیمانی شدیدمیکنن وگفتن قصدازدواج دارن بامن.من هنوزدخترهستم وهمیشه ازدواج بایک مرددیگه منواذیت میکنه وهمیشه فک میکنم اگه من بایه مرددیگه ازدواج کنم بهشون قبلاخیانت کردم ایشون الان رفتارشون خیلی عوض شده ایامیتونم بهشون اعتمادکنم؟چیکارکنم میشه منوراهنمایی کنیو واقعادیگه خسته شدم؟؟