باسلام و احترام
8 سال است با مرد بسیاربد دهن و فحاش و وابسته ازدواج کردم. دوران نامزدی عاشقانه دوستم داشت طوری که خانواده اش بسیار حسادت میکردند و به مرور به دلیل حرف شنوی بالایی که همسرم از خانواده اش دارد در روابطمون تاثیر گذاشت.هربار به تنهایی به مادرش سرکشی میکرد از بدی من نیگفت و خوبی عروسهای و اینکه مردم چقدر خدمت پدر و مادر میکنن..... خلاصه باید هر روز بیای اینجا و کم کم طوری شده که از من متنفر شده. محبتهای من درش اثری نداره. مدتهاست محبت من یکطرفه است. فقط فحش میده و ابراز انزجار از من داره. 1پسر 6 ساله و دختر18 ماهه دارم.وگرنه حتما با شخصیتی که داره جدا میشدم. در فامیل مادرش به بدی میشناسن. تو زندگیمون خیلی دخالت میکنه. اینقدر ارتباطش با همسرم زیاد که تمام افکار و نظریات مادرش رو پیدا کرده. یکی دوبار با اصرار خودش برادرم و خواهرش رو آورد وسط که من میخوام جدا بشم(دوران بارداری منو کتک میزد) اونا وساطت کردن و برادرم جدا گفت بخاطر بچه ها باید تحمل کنی. ولی بخاطر اینکه به من بیشتر ضربه برنه پیش داماداشون هم طوری رفتار میکنه که منو خراب کنه. دیگه کم آوروم تو رفتارم با بچه هام عصبی شدم. کسی بودم که پدر شوهرم میگفت در بچه داری تا حلا مثل سما ندیدم صبورو... ولی خودم الان دیگه توان ندارم.تک پسر و چهارتا خواهرش و پدر و مادرش ازش خیلی توقع دارن. بهشون نمیتونه نه بگه. بسیار عاطفی و حساس. باورتون نمیشه بگم سر چه مسائل کوچکی کار به تینجا رسونده. با رفتارش میگه فقط با خانواده من باید رفت و آمد کنی. هر ارتباطی با خواهر و برادرام برقرار بشه بهم میریزه. پدر و مادرم فوت شدند. با برادر بزرگم چون بهش گفته بود چرا فحش ناموسی به پور و مادرمون میدی و شرف نداری اگر بدی قطع رابطه کرده. باهر کدومشون یک چیزی علم کرده و رابطه به صفر رسونده.با تمام مشغله کاری روزی 2بار با مادرش حرف میزنه. در هفته 3،4 روز اونجاست. روابطمون در حد سلام. مشاور نمیاد میگه خودم همه چیز میدونم. اینقدر اذیتت میکم که خودت از زندگیم بری بیرون. اگه در سالش خواهر و برادری بیاد خونمون شروع به بد گویی من میکنه. اونها هم میگن از این فایده نداره. چقدر باهاش حرف بزنیم. فقط اعصاب آدم خرد میکنه. بلد نیست زندگی کنه.... باید باشرایطت بسازی. کمکم کنید از هیچ چیز براش کم نمیزارم. نگران آینده بچه هامم. نمازش جلوی جمع میخونه. از نظر سیاسی باهم متفاوتیم . میگه باید هرچی من میگم تو هم نظرت همون باشه. اینم علم کرده باوجودیکه از صدتا حرف میزنه و فحاشی به رهبری و... میده یکیشو بگم اشتباه میکنی. دیگه رهاش کردم تو جهالت و ساده لویی خودش. همیشه سعی میکنم لبخند رو لبم باشه چون دوست داره با تمام این شرایطم. بهم نیگه مقاوم خستگی ناپذیر(به طعنه روی سنگ قبر پدر نوشته بسیجی مقاوم و..) چه کنم روی تربیت بچه هوم داره اثر سوء میگذاره. میگه من برای خانواده ام با تو ازدواج کردم. باید هر چی اونا میگن انجام بدی.... چه کنم؟