باسلام خدمت استاد محترم
من پرسشگر سوالی ک گفتم تو یک طبقه با مادرشوهر و برادر شوهرم تو یک ساختمان زندگی میکنیم هستم راستش مسئله ای هس سر اینه ک خانواده شوهرم اصلا نمیتونن حرفی ک بهشون میزنم تو دلشون نگه دارن و آگه منم بهشون چیزی رو نگم میگن پنهان کاری کردی ک بیشتر این مورد رو مادرشوهرم میگه و از پنهان کاری شدیدا متنفره و میگه چی میشه دیگران بدونن ما چیکار میکنیم تو زندگیمون در صورتی ک خانواده خودم کاملا برعکسه و هر کسی زندگی خودشو میکنه هر چقدر هم باهاش با احترام در مورد اینکه هر کسی زندگیش ی حریمی داره میگه پنهانکاری همون دروغه چ فرقی داره بخاطر همین بچه هاشم اینطور تربیت کرده ک هیچ چیزیو ازش پنهان نکنن برای مثال قبل رفتن ب مسافرت باید همه رو باخبر کنیم یا زنگ بزنیم این موضوع رو تعمیم بدید ب تموم موارد با اینکه یک ساله ازدواج کردم اما خیلی خسته شدم از زندگی ک کسی همش بهم خط بده یا اینکه بگه اینکارو بکن اینکارو نکن یک مسئله دیگه اینه چون خواهر شوهر ندارم جاریای من همه کارای مادرشوهرمو انجام میدن البته خودشون راضین از این بابت و اکثر روزای هفته اونجان از صب تا شب ولی من خیلی ناراحت میشم وقتی میبینم اینا همش میرن میان یا کاراشو میکنن و توقع دارن منم مث اونا برم بیام اما من زیاد اینطور نیستم و از این همه راحتی بینشون عذاب میکشم در صورتی ک خانواده خودم حدو مرز برا عروس داماد دارن ومث مهمون باهاش رفتار میکنن نمیدونم کار اینا درسته یا کار من گاهی اوقات فکر جدایی ب سرم میزنه واقعا دیگه نمیدونم چیکار کنم آیا تصمیمم درسته یا ن ممنون از راهنماییتون