با سلام ببخشید من 32سال و شوهرم 34 سال داره ،11 ساله ازدواج کردم یه دختر کلاس اولی دارم من از روز اول با شوهرم همسایه بودیم موقع خاستگاری خانوادم مخالف بودن چون توی تحقیقات فهمیدیم که این اقا معتاد بوده به همه چی ولی چند ماه پیش ترک کرده و میخوان براش زن بگیرن ،سربازی هم نرفته بود ،سوادش هم تا سوم راهنمایی بود کنار پدرش که تعمیرگاه ماشین داشت کار. میکرد خلاصه خواهرش اینقدر تو گوش من خوند تا من هام شدم وبه خانوادم گفتم اینا مال گذشتش بوده ،به زور بعد از کلی مصیبت با هم ازدواج کردیم همون روزای اول فهمیدم شوهرم ترک نکرده تریاک میخورد یواشکی بینهایت هم سوء زن و بدبینی داشت به طوری که اجازه نمیداد حتی با پدر و برادرش صحبت کنم سالها گذشت و من اجازه نداشتم تا سر کوچه تنها برم اما چون خجالت میکشیدم مسیله رو به خانوادم بگم تحمل کردم تا بعد از چند سال بچه دار شدم شوهرم همون مشکلات رو داره بدتر هم شده همیشه بهم تهمت های نابجا میزنه فحش میده حتی اجازه رفت وامد با خواهرم رو نمیده چون میگه یه پسر هفت ساله همسن دخترمون داره ،میگه ممکنه بهش احساس پیدا کنه من کاملا روانی شدم از دستش دیگه علاقه ای بهش ندارم ،حتی بعد از 11 سال هنوز با خانواده شوهرم توی یه خونه زندگی میکنیم چون فکر میکنه اگه خونه بگیره دیگه هیچ کس نیست که وقتی خودش خونه نیست مواظبم باشه و ممکنه من بهش خیانت کنم همیشه بهم میگه تو ادم کثیفی هستی به خدا دیگه خیلی خستم ازاین زندگی ،ازتون عاجزانه میخوام منو راهنمایی کنید ،هر لحظه تصمیم به طلاق میگیرم اما فکر دخترم روانیم میکنه له نظر شما طلاق میتونه گزینه مناسبی باشه ،ببخشید طولانی شد ممنون