سلام خسته نباشید,من 22سالمه شوهرم 28,ی پسر 13ماهه دارم,از بد زایمانم شوهرم کلا تغییر کرده شیطون شده مشروبم زیاد مصرف میکنه,تو دوران بارداری چتاشو با دختر دیدم بد اینکه ب روش اوردم میگفت چنین چیزی نیست تا اینکه دیگه چیزی ازش ندیدم,تا شد بدزایمانم شیطونیاش بیشتر وبیشترتر شد که هرسری چتاشو میدیدم ومتوجه هم میشدم بهم خیانت میکنه از رفتاراش تااینکه فهمیدم با ی نفری هست فقط اس بازی میکنه این شد مشکل زندگیمون ک کلا منو گذاشت کنار نه محبتی نه چیزی همش جنگ ودعوا شد بینمون,من تو مرداد ماه قهرکردم رفتم خ بابام تا یکماه بودم بد خودم برگشتم سرزندگی دیدم که میگه باد جداشیم اما من خودم به خاطربچم برگشتم, باز اومدنم اصلافایده نداشت مثل قبلا دیرمیاد خونه بیشتر وقتا نصف شب میاد ک متاسفانه رفیق بازم هست,تو این تابستون ۳شب نیومد که بهم دروغ گفت با دوستاشه من فهمیدم که با اون زنه بوده , بهم محبت نمیکنه خیلی خیلی کم سکسم که زیاد نداریم که یه مدت میگفت بهت حس,ندارم بد چندبار ب روش اوردم یه بارمیگفت دارم یه بارمیگفت ندارم گفتم شاید افسردگی داشته باشه تا موفق شدم فرستادمش,دکتر که الان دوهفته میشه رفته دکتر بهش گفته افسردگی شدید داری,ی هفته مهربون شده بود حرفای عاشقونه میزد بهم محبت میکرد که احساس,کردم بااون زنه دیگه نیست اما باز برگشت از رفتاراش,میفهمم که دوباره بهم خیانت میکنه,منم خسته شدم به خاطربچم دارم زندگی میکنم اینم بگم دست بزنم داشت بددهنم هست من باهاش دهن ب دهن نمیشم اگه بشم میزنه منو اما بااین شرایط نمیدونم چرا باز دوسش دارم,الانم خیلی خیلی شکاک شدم فکرای بیخود میکنم از درمیره بیرون میگم معلوم نیست کجا رفته گوشیش مشغوله میگم معلوم نیست باکی حرف میزنه چت واس بازی میکنه میگم با دختره داره میکنه خیلی,فکرای دیگه...از این فکرایی که میکنم رنج میکشم تو تنهاییم میشینم گریه میکنم یااینکه بهم یه حرف میزنه اشکم درمیاد دست خودم نیست تورو خداراهنماییم کنین چکار کنم حداقل دیگه شکاک نباشم اخه خودم عذاب میکشم,ببخشید طولانی شد.