سلام . خيلي ممنون كه وقتتون رو در اختيار من قرار داديد.
همسرم يك ماه تموم مدام بهانه گيري ميكرد، به محض اين كه كوچكترين چيز برخلاف ميلش بود دعوا ميكرد و غر ميزد من هي با خوش رويي پشت گوشت انداختم و محبتمو بهش بيشتر كردم و روي مواردي كه مدام گير ميداد حواسمو جمع كردم ولي هرچي من بيشتر تلاش ميكردم رفتار سرد و بهانه گيرياش بيشتر ميشد، تا اين كه خسته شدم و بهش گفتم ولي هر چي دوست داشت بهم گفت تمام نقطه ضعفام، حتي بيماريي كه دارم رو زد تو سرم. فرداش كلي ازم عذر خواهي كرد كه عصباني بودم، فشار كاريهو.... اوايل خيلي ناراحت بودم ولي چون رفتارش خوب شد منم كشش ندادم و زندگي به روال عادي برگشت. همه چيز به جز احساس من، ديگه مثل قبل بهش دلبسته و وابسته نيستم، احساس نميكنم كه تكيه گاه دارم، مدام سعي ميكنم همه كارا رو خودم انجام بدم، حتي به فكر كار هستم، مدام به فرصت هايي كه داشتم و به خاطرش كنار گزاشتم فكر ميكنم. جلبه من به خاطرش از خيلي از پيشرفت ها چشم پوشي كردم ولي اون اينو يه عيب تو من ميبينه. اين داستان روي رابطه جنسيمون هم اثر گزاشته و هيچ ميلي بهش ندارم. شوهرم ديگه تكيه گاهم نيس فقط دوسش دارم همين. اولويت اول خودم شدم. ميترسم كه اين حس تقويت بشه