باسلام. حدود سه ساله که ازدواج کردم... یک ازدواج سنتی و فامیلی. با اینکه فامیل های شوهرم که همه فامیل و اشنای هم هستیم منو خیلی تعریف میکنن پیش خانواده خودم که خیلی دختر خوبی داری... با اینکه شدیدن اروم و با همه شرایط بسازم و مهندسم و الان دارم طلبگی میخونم.. با اینکه خیلی مهربونم و اصلا ادعا و غرور ندارم ... ولی پدر شوهر از اول همش هیچ مسئله ای نیست بر اساس ذهنیت و فرضیات درونی اش پیش داوزی و قضاوت میکنه و با اینکه اون خصوصیات تو ذهن من حتی نمیاد اونو به من نسبت میده.... و مدل حرف زدنش انگار با حس تحقیر کردن منه من احساس میکنم از نظرشون یه عامل خارجی ام که حتما باید تخریب بشم که مبادا فکر کنم کسی هستم. البته برادر و خواهرهاشم اینجورین تا حدی ...
من همیشه میگم منکه همیشه به شدت احترام میذارم و اروم و ساکتم و مهربون و به شدت کم خرج روبه بی خرج و اهل جواب دادن و دخالت و فضولی نیستم و سرم تو کار خودمه اینا اینجورین وای به حال روزی که یه کاری کنم!!!
انگار ادما عروس به چشم بد میبینن و دیگه کاری ندارن چه جوریه و باید رو ندن و خرج نکنن براش... انگار بعضیا برداشت و تعریف شون از عروس یه چیزه و طبق فرضیات خودشون اونو میبینن و همش اماده ان با چکش که بزن تو سرش که مبادا برا ما شاخ بشه مبادا خرج کنه مبادا فکر کنه کسیه برا خودش . مبادا خودشو برا ما بگیره. و سعی میکنن حساب نکن عروسو.
این رفتارها منو از خودشون دور کرده و دوستشون ندارم واقعا و هر وقت بخوام برم اونجا استرس میگیرم و اونجا راحت نیستم . تازه من از پشت پرده ها خبر ندارم من تازه متلک نمیفهیدم چیه فکر میکردم شوخیه و به مرور فهمیدم که ای بابا فلان رفتار و فلان حرفها منظور تحقیر و توهین بوده و من احمق خوش بین نمیفهمیدم...
الان سعی میکنم مثلدقبل نباشم رفت و امدم کم کردم و خیلی گرم نمیگیرم مثل خودشون .... و اگر هم بخوان تحقیر و توهین کنن میخوان یه جواب مودبانه بدم که حد خودشون بدونن....
به نظرتون درسته؟