فراموشی خاطرات بد

Question

با سلام و خسته نباشید
شوهرم به زور خانوادش با من ازدواج کرده یکی دیگه رو میخواسته و سالها با اون دوست بود حتی بعد از عقد و ازدواج با من با اونم دوست بود. ۴ساله ازدواج کردم الان حدودا یک ساله که با اون قطع رابطه کرده. خیلی عوض شده. رفتاراش نسبت به قبل بهتر شده. اما من هیچ اعتمادی بهش ندارم همش حس میکنم دوسم نداره و ابراز علاقش الکیه. سعی میکنم رفتارم باهاش خوب باشه و بهش محبت میکنم ولی از درون داغونم. هر وقت تنهام همش گریه میکنم. با هیچکس رابطه ندارم نه عروسی میرم نه ختم. هر کی دعوتمون میکنه به بهانه سرکار نمیرم. با خانواده شوهرم رابطه خوبی ندارم قبلا داشتم ولی بعد از این اتفاقات و حرفایی که بهم زدن ازشون بدم اومده. نمیدونم چی کار کنم که گذشته رو فراموش کنم همش دعا میکنم یا بمیرم یا الزایمر بگیرم. از این فکرایی که تو ذهنمه عذاب میکشم واقعا خسته شدم. همش فکر میکنم شوهرم الکی خوب شده یواشکی رابطشو داره وقتی یاد اس و حرفایی که به اون میزد میوفتم تو دلم میگم اگه دوستم داشت به منم میگفت. بهم ی راهکار بدید که از این فکرا راحت بشم و به ارامش برسم

Answer 1

دوست عزیز آرامش یک مساله درونی است و بیشتر از اینکه دیگران در ان دخیل باشند خودتان دران دخیل هستید. در واقع شما مسئول رفتار و احساس دیگری نیستید پس نگران چه هستید. ایا به اندازه کافی همستان را دوست ندارید؟  اگر او را دوست دارید و زندگی ارام و بدون دغدغه های جدی دارید خدا را شکر کنید و اصلا به این مساله فکر نکنید. چرا که انچه باعث خوشبختی است رفتار خود شما و احساسات خود شماست نه تصور شما از احساسات او. حتی اگر فکرهای شما درست هم باشد بازهم میتوانید با احساسی که نسبت به همسر خود دارید و روابطی که با او دارید خوشبخت باشید. درست است این حس که همسر ادم توجه زیاد و علاقه زیاد نشان دهد خوشایند است اما بدون ان هم میتوانید ارامش داشته باشید. چون وظیفه همسری خود را بخوبی انجام می دهید و این در بلند مدت نه تنها او را به شما متمایل می کند بلکه او را از گذشته خود پشیمان نیز میکند که چرا به شما توجه کمی داشته است. سعی کنید این مساله را به فراموشی بسپارید و با ارمش به زندگیتان ادامه دهید و گرنه راهی که به سمت خوشبختی است را خودتان بسته اید.