ده ساله که ازدواج کردم ورابطه ام باخانواده ی همسرم خوبه البته اوایل ازدواجمون خیلی اذیت شدم ولی الان تقریبا یاد گرفتم باخانواده ی همسرم چطور رفتار کنم
من وهمسرم درمورد مسایل خانوادگی من وهمسرم باهم صحبت نمی کنیم واین شرایط راقابل کنترل میکنه ارامش برقراره چون توسالهای گذشته هربار که درمورد رفتار خانواده همسرم با من به همسرم گفتم طرف خانوادشونا گرفتند برای همین دیگه درباره رفتاراشون چیزی نمی گم البته این را بگم همسرم احترام خیلی زیادی به خانوادش میذاره واگر توهینی به من میشه خودم باخنده جواب خانوادش را بدم چیزی نمی گه ولی اگر به همسرم گله کنم حق را به من نمیده برای همین هیچ وقت درموردخانوادش چیزی نمی گم وچون من اعتراضی نمی کنم فکر میکنه خیلی خوبن.
هرکاری خانوادش دارند من انجام میدم همه خانوادشون میدونن زحمت هاشونا با جون ودل انجام میدم بازبون خیلی جلوی شوهرم تشکر می کنن ولی موقع جبران که میشه با کاراشون منو حقیر میکنند
مثلا مادر شوهرم برای جبران زحمات من کادو داد چیزی راکه دوستهاش براش اورده بودن ودیت نداشت را داد به من وبرای جاریم وخواهرشوهرم رفت کهدوی نو خرید من اصلا به روش نیومدم که قبلا اینو به من نشون داده وجلوی همسرم کلی تعریف از کادویی که به من دادده بو کرد وقتی بعدا به همسرم گفتم اینو کسی به ایشون داده بود خوشش نمیاومد واینو به من داده گفت باید خودت به ایشون میگفتی چرا به من می گی.؟ومن گفتگو را تموم کردم چون دیدم همون ادم ده سال پیشه وفرقی نکرده من نمیخوام به هیچ وجه با مادرش بحث کنه چون برام مادرخیلی مقام قابل احترامیه ولی لااقل بتونم باهاش درد دل کنم
ببخشید خیلیطولانی شد
نمیدونم اینکه می خ ام بدباشم حماقت منه یا یه وسیله که هر جور میخوان به خودشون اجازه بدن با مثلا محبت بهم توهین کنند من هیچ وقت نخواستم همسرم به خاطر من توروی مادش بایسته
نمیخوام بدباشم تو جمله بالا درسته
خیلی متشکرم