سلام همسرم از من پنج سال بزرگتره من الان سی سالمه و همسرم سی پنج سالشه یک بچه ی که نه سالش تموم شده رفته تو ده سال هم داریم سیزده ساله که ازدواج کردیم و من و همسرم هر دو گرم هستیم ولی شوهر من زیادی از من انتظار داره در مورد کنار خوابیدن سکسش همش تو خونه که من تو اشپزخونه و هر جایی که هستم و اون یک لحظه از کنارم رد میشه تنش رو به تن من میزنه و یا باسنم رو دست میزنه همش بهش میگم نکن هر چیزی جایی داره یک وقت بچه میبینه چند بار هم بلند داد زدم نکن بچه ام شنید که شاید این کارها رو نکنه ولی همش این کارها رو میکنه انقدر حساس هم هست وقتی من میخوام برم بیرون بهم خیلی گیر میده یا یک مهمان خون آمون میاد بهم میگه تونیکت تنگه کوتاهه برا مردم این کار رو میکنی ازت لذت ببرن این رو هم بگم من آدمی نیستم که لباس بد بپوشم و مثلا ساپورت بپوشم یا لباس جلو باز بپوشم.من فکر میکنم چون حوسش زیاده انقدر به من گیر میده.حتی همش پیشم که میخوابه حرف از سکس مقعدی میزنه من اصلا دوست ندارم حتی تو صوت سکس مقعدی که گوش کردم اصلا هم خوب نیست آخه نميشه درد داره.من فکر میکنم شوهرم فقط من رو بخاطر حوس خودش میخواد حتی تو سکسش هم من رو درک نمیکنه انتظارهای نشدنی داره مثلا میبینه خواهرش لباس تنگ میپوشه به من گیر میده بهش میگم اون خواهرت بود لباس تنگ پوشیده بود نه من لباس من بد نیست.لطفا کمکم کنید همش بهش میگم این اخلاقهایی که تو داری هر کی بجای من بود یا طلاق ميگرفت یا یک زن مورد دار میشد.همش داریم پیش بچه از این حرفها بهش میزنم.من خیلی وقته بخاطر این گیر دادنهاش سعی میکنم با اون بیرون نرم.شوهر من موقعیت شغلی بسیار بالایی داره تو صد درصد شاید ده یا بیست درصد مردم اون رو قبول نداشته باشن خیلی از لحاظ اجتماعی و تحصیلات و شغلی بالاست مردم که نمیدونن داخل خونه چی بر سر من میاره حتی انقدر که حساس هست اگه خونه ی یکی بریم از من سکس میخواهد هر چی بهش ميگم یکی در رو باز میکنه ما رو میبینه حالیش نیست نمیدونم چرا تو خونه ی مردم غیرت به خرج نمیده.راهی هست قرصی هست بهش بدم حوسش کم بشه این رو هم بگم حاضر نیست دکتر و مشاور بره و قبول نداره.راهی غیر مشاور و دکتر بهم بگین.تو رو خدا نگین برم دکتر.
کلا هوس خودش چون زیاده فکر میکنه من تو خيابون برم هم مردم نسبت به من هوس دارن.کلا عادت داره من دارم میرم بیرون به یک جای من گیر بده همش همه جا دارن میگن با زبون خوش میشه آدم حرفش رو بزنه ولی شوهر من بهم بازبون خوش نميگه.بهم میگه برا مردم این کارها رو میکنی بعد من با اون قهر میکنم و محلش نمیدم بعد کلی توهین به من میگه اشتباه کردم ببخشید یعنی قبلش خیلی حرصم میده من الان یک مدتی هست که کمتر پیشش میرم آخه هر چی به خواسته هاش توجه کردم اون اصلا من رو درک نکرد مثلا دوران شیر دهی من هر وقت خواهر و نامادریش شروع میکردن به شیر دادن بچه اشون شوهر من به بهونه ی حرف زدن با اونها سینه اشون رو نگاه میکرد اونها هم بیشتر اشوه میریختن و دو تا سینه اشون رو در میاوردن و دراز میکشیدن خوب نشون میدادن منم کلی حرص میخوردم.حتی بعدش به شوهرم میگفتم چرا اونها نشون میدن شما نگاه میکنی دلت میخواهد مدلهای مختلف رو ببینی فقط به من ميگفت بد بینی بد قضاوت میکنی روانی هستی دیوانه ای.الان میخواهم یک بچه ی دیگه بیارم میترسم نميدونم چکار کنم خوب وقتی آدم بچه دار میشه کمی از همه لحاظ به همسرش کمتر میرسه تازه این شوهری که من دارم هیچ کار بچه ام رو انجام نمیده تا شش ماهگی بچه ام رو دست نمیزد.لطفا بگید چکار کنم.
این رو هم بگم شوهر من مشکل چشمی ژنتیکی داره دکتر بهش گفته احتمال داره چشم راستت کور بشه البته من از اول این مشکلش رو میدونستم و قبول کردم ميتونه از این هم باشه .اگه هم بخاطر چشمش باشه بازم نباید به من بگه تو برا مردم میکنی حتی میخوام برم عروسی دوست نداره آرایش کنم کلا یک حرفهایی بهم میزنه.مثلا من دارم میرم عروسی با مانتو بهم میگه میخواهی تیپ بزنی به مردم نشون بدی
میدانم شما میگین به شوهر من باید پیش مشاور یا روانکاو بره اولا که همسر من دکترها رو قبول نداره و صبا پیش مشاور هم نمیره دوما اگه هم یک درصد قبول کنه بره انقدر با چرب زبونیش بلده با مشاور طوری حرف بزنه که آخرش مشاور من رو مقصر بدونه آخه چند بار من مشاور رفتم مشکلم رو گفتم مشاور بهم گفت بخاطر موقعیت شغلی شوهرت حرفش رو گوش بده حالا من هر چه به مشاور میگفتم من هر وقت بیرون میرم کلا شوهر من بهم گیر میده متوجه منظورم نميشد آخه زن مشاوری که من پیشش ميرفتم هم زیر دست شوهر من بود من احساس کردم بخاطر این مشاور دفاع شوهرم رو میکنه.
آخرش مجبور شدم پیش مشاور نرم.من پیش مشآور ميگم شوهر من کلا گیر هست حتی لباس من خوب باشه میگرده به یک جای دیگه من گیر بده مشاور متوجه نميشد یا خودش رو به نفهمیدن میزد.اون موقعی که من مشاور ميرفتم مریض هم شده بودم یک سال دکتر اعصاب و روان ميرفتم بخاطر همین مشاوره ميرفتم ولی از حرفهای مشاور فقط یک چیز یاد گرفتم که نتیجه اش تو زندگی من این بود که من نميتونم دیگران و شوهرم رو تغییر بدم فقط باید بیخیال از کارهای اون باشم.البته مشاور بهم این مدلی نگفت مشاور بهم گفت وقتی شوهرت میان خونه برو جلوی در بهش خوش اومد بگو هر چی به مشاور میگفتم من مریض هستم اون باید درکم کنه متوجه نمیشد فقط بهم ميگفت من این کارها رو انجام بدم بعد دو سال که به حرفهای مشاور فکر کردم به این نتیجه رسیدم باید بخیال باشم من که بد نمیگردم یا بد نیستم شوهر من هم خودش میدونه آدم بدذاتی نیستم الان کمی به حرفهاش توجه نمیکنم بهش ميگم بگو تا بترکی من که بد نمیگردم
تو یک سال مریضیم خودم به خودم تو بی کسی خودم کمک کردم تا خوب شدم شوهرم اصلا درکم نکرد.فقط سعی کردم بیخیال باشم.بعضی وقتها خودم رو به بی خیالی میزنم.
ببخشید زیادی چت کردم وقتتون رو گرفتم خواهش میکنم راهنماییم کنین