سلام
مردی سی ساله ام. حدود چهار سال پیش مادر همسرم در تصادفی که ما هم همراهشان بودیم فوت کردند و خودم و خانمم شکستگی زیادی داشتیم. من جهت آرامش همسرم بی اندازه به او محبت میکردم حتی برای مثال جوراب هایش را به پایش میکردم. اما اکنون بعد چهار سال هنوز توقع زیادی داره. خدا بهمون بچه داده و الان هشت ماهشه. اگه سر کار نباشم نود درصد من پوشکش رو عوض میکنم یا همیشه ظرفا با منه. همه کار میکنم ولی اون همیشه طلب کاره.
رابطه جنسی خوبی هم نداریم وزن او سی کیلو از من بیشتره. افسردگی شدید داره. ایمان بیش از حد افراطی همیشه باعث دعوا مون میشه. کافی نمازم رو دیرتر بخونم یا سر بحث نجس و پاکی قاطی میکنه. وقتی که حالش خوبه عذر خواهی میکنه ولی چند ساعتی دووم نداره. تمام کارهای خونه و بیرون و حتی سرکارم با نظر که هیچی با دستور اونه و کافی خلاف میلش باشه.
راستش میدونم نبود مادر براش سخته ولی بیشتر از این در توانم نیست.
من عاشق همسرم هستم ولی احساس میکنم اون قدر دون نیست. همیشه تنش و دعوا جلوی این طفل معصوم. شایدم مقصر منم. کم آوردم
لطفا به ایمیلم بگید چکار کنم
چون شاید جور دیگه همسرم متوجه بشه و باز یه دردسر جدید
تشکر