سلام خيلي ممنون از كمكتون
اوايل ازدواج ب دليل نابلدي و درس ها و كارهاي زياد دانشكاه خوب ب خانه نميرسيدم (البته شلخته هم بودم) ولي الان خيلي بهتر شدم ب امور خانه مسلط شدم كارمم هم كم كردم محاله برا بيدا كردن شيئ مجبور ب كشتن بشي ولي همجنان شلخته هستم البته از نظر همسرم ب نظر خودم خيلي خيلي فرق كردم. شوهرم خيلي حساس شده مثلا شب قبل مهمان داشتيم و من جون خيلي خسته بودم خوابيدم ولي فرداش حالم فوقالعاده بد شد ك نتونستم خونه رو مرتب كنم شوهرم در بدو ورود شروع كرد ب داد و بيداد حتي حال منو نبرسيد!!!!
تمام تلاشم رو ميبينه ولي ن تشكر ميكنه ن كمك
همش ب من ميكه تو 2ساله خونه داري ولي هنوز شلخته و بي هنري!!!
وقتي عصباني ميشه هرجي دلش ميخواد بارم ميكنه
ميكه كمكت نميكنم ك عادتت نشه!
هر بار بعد هر بحث (البته من فقط ميشنوم و نميتونم جوابي بدم) دلخور ميشدم ولي اين بار با وجود كذشت دو هفته هنوز ناراحتم حتي يك ليوان رو ك جا ب جا ميكنم همه حرفاش برام مرور مبشه ديكه مثل قبل برا ديدنش لحظه شماري نميكنم وقتي زنك ميزنه ميكم خدا كنه بكه كارم زياده دير ميام يا اصلا نميام.زود رنج شدم . حوصله هيج كاري رو ندارم اكه ب خودم باشه دوس دارم تمام روز بخوابم...
مشكل من سه تا است:
1.شلخته بودن خودم
2. غر زدن و بيتوجهي همسرم ب شرايط
3.حس وحشتناكي ك درونم ايجاد شده ك ن ميتونم ب امور منزل برسم ن ب همسرم محبت كنم