سلام خسته نباشید. سوالی داشتم خدمتتون.
من مدتی هست که عقد هستم. مشکلات زیادی با خانواده همسرم دارم. خودم میدونم که ریشه این مشکلات به زندگی شخصیم و خانوادم برمیگرده. اینکه ما در زمان ازدواج برادرم و ورود یک فرد یه عنوان عروس در خانوادمون باعث اتفاقات زیادی شد. برادرم و پدر و مادرم من رو اصلا نمیدیدن و بهم اهمیت نمیدادن. خیلی به عروسمون احترام میذاشتن و توجه میکردن بهشون. اگر مناسبتی بود برای زن داداشم اول کادو میگرفتن و من کلا در نظرشون نبودم. به شدت باید به زنداداشم احترام میذاشتیم ما و اگر یه بار به اسم تنها صداش میکردیم خیلی مواخذه میشدیم. همه چی بهترینش اول برای او بود. ما در اون زمان اعتراض یا مشکلی نداشتیم. ما منظورم منو خواهرم هست که با هردو ما به این صورت برخورد میکردن. فکر میکردیم وقتی ازدواج کنیم برای ما هم همین شرایط است. درصورتی که الان خانواده شوهر من کاملا برعکس هستن. همیشه انتظار دارن من کوتاه بیام تو همه چی و هرچی گفتن نازاحت نشم و هی بهم تو زمینه های مختلف توهین میکنن و اصلا اهل عیدی دادن و کادو نیستن و برای عروسیمون هم کلی منت رو سرمون گذاشتن. من وقتی اینارو میبینم همش تو ذهنم مقایسه میشه. از من انتظار دارن خواهر شوهر کوچیکتر از خودمو مهم تو بدونم و هرچی گفت گوش کنم درصورتی که من وقتی خواهر شوهر بودم حتی حق شوخی کردن با زن داداشم رو نداشتم و همه دعولم میکردن. وقتی این همه بی عدالتی رو میبینم از خانواده خودم و خانواده شوهرم متنفر میشم. شوهرم متوجه بی علاقگی من نسبت به خانوادش شده و همش جویای دلیلشه اما من هیچ دلیلی نمیتونم بگم چون نمیخوام بدونه حسرت دارم تو زندگیم. سر این قضیه رابطه منو همسرم یه کم سرد شده.
خودمم خسته شدم از این وضعیت. هرچی میخوام بیخیال شم نمیتونم. وقتی میبینم چقدر خواهر همسرم شرایط خوبی داره و چقدر از من مهم تر میدونن اون رو حس میکنم ۲۰ سال زندگیم تیاه شده و از همه چی بدم میاد و دوس ندارم ببینمشون.
مشاور هم فقط میگه اشکالی ندازه بگذر. میخوام بگذرم ولی هرکاری میکنم نمیتونم. حس میکم دارم دیوونه میشم