سلام خداقوت. من ۳۳ سالمه و ۲ سال هست که ازداج کردم ۱ ساله داریم برای بچه دار شدن اقدام میکنیم با اینکه هر دومون مصمم به بچه دار شدن هستیم من یکماه حتی دارو مصرف کردم و الان هم دارم گیاهی رحممو گرم میکنم آزمایش میدیم دکتر رفتم و واقعا هردومون بچه میخوایم شوهرم تقریبا هر ماه دقیقا شب تخمک گذاری من و شبی که لقاح واقعا لازمه یهو ی مسئله ای پیش میاره و گاهی اصلا سر اون مسئله رختخوابشو همون شب از مخن جدا میکنه. مثلا یک ماه مادرش از شهرستان اومد منزلمون و ما باید همون شب رابطه میداشتیم_ البته ایشون میتونست به مادرش بگه بره خونه برادرهای دیگش_ ولی ایشون گفت که من اصلا تا چند ماه بچه نمیخوام، و ما با اینکه خودمونو آماده کرده بودیم برای اقدام کنسل شد ، یکماه یهو ی بحثی پیش میاد تو رختخواب با اینکه از سر شب من کلی ماد غذایی انرژی زا بهش دادمو کلا آماده هستیم یهو میره رو کاناپه میخوابه این ماه هم من ی حرف معمولی درباره دوستش زدم و همه چی خوب و خوش بود و هر دو حتی وضو هم گرفتیم یهو ایشون گرفت خوابید و بهش گفتم چرا اینطوری کردی کفت آخه تو اون حرفو زدی حسمو گرفتی. دائم تو این ۱ سال ما همین داستانو داریم من هی میخوام بیخیال بچه بشم تا خودش اصرار کنه با خودم میگم ولش کن بچه بازی نکنم عاقلانه رفتار کنم ولی میبینم هر ماه این جریان داره تکرار میشه واقعا در حیرتم هر بار هم که میپرسم چرا اینجوری میکنی مگه بچه نمیخوای یا جوابی نمیده وطفره میره از جواب منطقی یا میگه من کاری نکردم و تو بزرگش میکنی حالا اون شب نشد ی شب دیگه و ازین حرفا من واقعا اعصابم بهم ریخته از طرفی هی دارم دوندگی میکنم از سردی نخوردن کارهای مختلف برای گرم شدن زحمم و از یکماه قرص و آمپول مصرف کردن و درد کشیدن برای اینکه به هدفمون برسیم بعد ایشون اینجوری میکنه یهو خیلی بهم فشار روحی وارد میشه خواهش میکنم بگید چیکار کنم. ضمنا بکم که ایشون هم واقعا بچه میخواد و خیلی بچه دوست داره و بارها هم قول داده که دیگه منظم اقدام کنیم و ... ولی درست سربزنگاه بچه بازی میکنه و متوجه نیست که داره چیکار میکنه.